بایگانی سالانه: 2011

بیست و یکم فوریه دوهزار و یازده

آن یار کزو خانۀ ما جای پری بود سر تا قدمش چون پری ازعیب بری بود دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت باقی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

دل که اینجا نیست، اما هرچه بنویسم آه و ناله‌ای است که سالم برگردید و چشمم به شماست و دلتنگم و الخ…هر آدمی دلایل خودش را دارد که کجا بماند و کجا نماند. دلایل من برای اینجا ماندن بی‌رنگ‌تر از … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیستم فوریه دوهزار و یازده

من معنای «سیاست در رابطه» را نمی‌فهمم. یا دوتا آدم از یکدیگر خوششان می‌آید، از رابطه صرفا تنانه گرفته تا رفاقت، تا عشق افلاطونی، یا نه. من هیچ‌وقت نفهمیدم که چرا نباید الان زنگ زد، الان تکست نداد، الان حرف … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

نوزده فوریه دوهزار و یازده

نسل دیوانگان برافتاده است. نه آخرینی مانده که به جستجوی‌اش به ته چاه رفت و نه دیوانه مسیحی‌ای که روزی بازگردد. لشگر عقلا همه را تار و مار کرد و حالا ما مرثیه‌ سر می‌دهیم برای آن آخرین دیوانه که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزده فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

هجدهم فوریه دوهزار و یازده

تو بارونی که شکل سیل عمودی داره از آسمون می‌ریزه پایین، با ع دویدیم. بعد اون رفت بیرون و من موندم با سیگار و چایی و نامجو و مشق‌های ننوشته و جوراب‌های حوله‌ای سفیدی که واسه مناسبت دیگه‌ای خریداری شده … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

هفدم فوریه دوهزار و یازده

احمقانه است ساعت‌ها نشستن و خواندن و تحلیل‌کردن تئوری‌های دمکراسی و آنتی‌دمکراسی و بازی قدرت در حکومت‌های دمکراتیک و یادگرفتن نقد «دمکراسی غربی» و چگونه‌گی «سرکوب با نظام دیکتاتوری» وقتی فاشیسم مطلق از پیکسل‌های هر صفحه فارسی‌زبانی که باز می‌کنی، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفدم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

شانزدهم فوریه دوهزار و یازده

دلم برای نوازش کردن، بیشتر از نوازش شدن تنگ شده.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شانزدهم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

پانزده فوریه دوهزار و یازده

می‌دانی وقتی هیچ دوستت دارمی نه تو را آرام می‌کند نه مرا، فقط باید دستم را بگذارم وسط سینه‌هایم و بگویم: تو جان منی. جان من. فقط این جان گفتن است که آرامم می‌کند، یک چیزی آن وسط سینه‌هایم محکم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزده فوریه دوهزار و یازده بسته هستند

چهاردهم فوریه دوهزار و نه

وقتی عاشقی، فقط می‌خواهی در فضای طرف باشی. یک وقت‌هایی می‌گویی فقط باشد، من هم باشم و دیگر هیچ چیز نمی‌خواهم. اصلا نگاهم نکند، اصلا با یکی،‌ با صد نفر دیگر باشد، بگذارد من هم آن گوشه‌ها دلم خوش باشد. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهاردهم فوریه دوهزار و نه بسته هستند

سیزدهم فوریه دوهزار و یازده

تمام روز سرگیجه و بی‌حالی و سستی مدام. فقط کار کردم و خوابیدم و باز هم درس بی درس. باز هم درس بی درس و دیگر مطمئنم باید همه کلاس‌ها را این ترم حذف کنم. هیچ وسیله‌ای برای سرگرمی پدر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزدهم فوریه دوهزار و یازده بسته هستند