بایگانی سالانه: 2011

بیست و دوم آپریل دوهزار و یازده

گشتیم، نبود نگرد، نیست جدی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و دوم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و یکم آپریل دوهزار و یازده

کلمه‌ام نیست سفید شدم امروز

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

بیستم آپریل دوهزار و یازده

الکی که گریه می‌کردم پشت میز آشپزخونه، تو حموم، تو تخت، تو ماشین دست راستش رو باز می‌کرد می‌گفت بیا بعد یه طوری با همون دست بغلم می‌کرد که سرم بیافته رو شونش بعد یه ذره من هق هق کنم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

نوزده آپریل دوهزار و یازده

نصف شب شد دیگه باید برم خونه چایی دم کنم وان رو پر از آب جوش کنم سیگار و چایی رو ببرم تو وان و به تو فکر نکنم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نوزده آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

هجدهم آپریل دوهزار و یازده

فنا شدن «توان» نمی‌خواهد، دستهای خالی باز لازم دارد و چشم‌هایی بسته.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هجدهم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

هفدهم آپریل دوهزار و یازده

Austin Reggae Festival 2011 PS: One Love is such a big lie, but it gives a reason to smoke and smoke more.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفدهم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

شانزدهم آپریل دوهزار و یازده

اون لحظه‌ای که فکر می‌کنی دیگه خوابش برده، اما یه دفعه از پشت بغلت می‌کنه زیر لاله گوشت رو ماچ می‌کنه. اون حاله، اون ماچه…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای شانزدهم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

پانزده آپریل دوهزار و یازده

اینو فردا شب اون شب کشف کردم سرخوش هم بودم. تو نصفه خودم تو تخت دراز کشیدم سرم و گردنم رو کشیدم رو نصفه اونور رو بالش اونوری بعد از یه ذره گردنم اونطوری درد گرفت که دیشبش که سرم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پانزده آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

چهاردهم آپریل دوهزار و یازده

دلم می‌خواد الان یه دفعه در بزنن بعد من برم در رو باز کنم بعد تو باشی بعد که چشای من در اومد بگی که خوابم رو جا گذاشتم تو تختت بعد من در رو باز کنم بریم دنبال خوابت … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهاردهم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

سیزدهم آپریل دوهزار و یازده

اون دختره رو یادته وقتای آژیر قرمز تو پناهگاه می‌دیدیش چشاش درشت بود مامانش همش جیغ می‌زد باباش هی دعا می‌خوند خواهر کوچیکش هی گریه می‌کرد شنیدی خل شد گذاشتنش تو دیوونه خونه؟ می‌گفتن دکتر گفته بود با اون چشا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سیزدهم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند