بایگانی سالانه: 2011

یازدهم می دوهزار و یازده

مثلا من همینجا زیر آفتاب دراز کشیدم همینطوری پاچه شلوار و آستین‌هام بالا زده چشام هم بسته بعد تو می‌آیی من که چشامو باز نمی‌کنم بعد تو هی منو می‌بوسی از نوک پا تا دستا مثلا بعد من هی چشامو … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یازدهم می دوهزار و یازده بسته هستند

دهم می دوهزار و یازده

من آدم تندی هستم . در قدمهایم ، شوخی هایم ،حرکت دستهایم ، تصمیم هایم ، پشیمان شدنهایم ، کلامم ، تندم . تند (+*) *انگار همه این متن را من نوشته باشم. انگار همه‌اش زندگی من است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دهم می دوهزار و یازده بسته هستند

نهم می دوهزار و یازده

-می‌دونی من خوابت رو می‌بینم -دیگه زدی تو خط رومانس زرد -همه یه وقتایی ته دلشون رومانس زرد می‌خواد. -من نه -ادعا -رومانس زرد با تو به چه دردم می‌خوره آخه -یعنی رومانس غیر زرد با من به دردت می‌خوره؟ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای نهم می دوهزار و یازده بسته هستند

هشتم می دو هزار و یازده

آدم‌ها* کلا فقط به پراگ می‌روند از پراگ برنمی‌گردند *ما هم خودمونو زدیم قاطی‌ آدم‌ها

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هشتم می دو هزار و یازده بسته هستند

هفتم می دوهزار و یازده

‫-‬تقصیر تو بود که من گم شدم ‫- به من چه‬ ‫- یک لحظه رفته بودی در شازده کوچولو‬ ‫-شازده کوچولو؟ ‫-توی کتابش. توی کتابفروشی. هیچکس انگلیسی نمی‌دانست. آمدی گفتی ..نه.نگفتی. خندیدی و گفتی بازم شازده کوچولو‬ ‫-خواب دیدی‬ ‫-خواب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم می دوهزار و یازده بسته هستند

جریان باد را پذیرفتن و عشق را که خواهر مرگ است- و جاودانگی رازش را با تو در میان نهاد. پس به هیات گنجی در آمدی: بایسته و آزانگیز گنجی از آن دست که تملک خاک را و دیاران را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

،با این یارو غول چراغ جادوی بیست سوالی بازی کردم. جواب هم خب طبعا تو بودی اونم پیدات نکرد آخرش گفت: مطمئنی این شخصیت خارج از ذهن تو هم وجود داره منم صفحه رو بستم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ششم آپریل دوهزار و یازده

-بیا بریم یه جای چهل و سه غروبه – یا اونجام مال یه قبیله‌است که تازه پولم بدیم، باز نمی‌تونیم همه چهل و سه غروب رو ببینیم، یا باز تو میشینی تو ماشین با حلقه‌هات بازی می‌کنی. -من با حلقه‌ها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ششم آپریل دوهزار و یازده بسته هستند

پنجم می دوهزار و یازده

-گم شو. -ها؟ -گم شو بعد من بیام پیدات بکنم بعد هپیلی اور افتر زندگی کنیم – من که زود گم می‌شم. همیشه گم می‌شم. همه جا گم می‌شم. اما اگه پیدام نکنی چی؟ -پیدات می‌کنم. -مثلا الان پیدام کردی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم می دوهزار و یازده بسته هستند

چهارم می دوهزار و یازده

فکر کردم چه عاشقانه می‌شد اگر من درخت بودم و تو مثل یک پرنده می‌امدی روی شاخه‌های من لانه می‌ساختی اما بعد دیدم اگر شانس من است، تو می‌امدی با جفتت و حالا خاک توسری هایتان را کردید هم کردید، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم می دوهزار و یازده بسته هستند