بایگانی سالانه: 2011

بیست و پنجم می دوهزار و یازده

بابا اینقدر گفتید چه مرگته چه مرگته، دیگه زهرماری هم میزنیم توهم می‌کنیم هم می‌ترسیم بیاییم اینجا بنویسم. از کی تا حالا اینقدر من مخاطب محور شدم نمی‌دونم. یحتمل یکی دو روز طول میکشه لب و لوچه‌ام رو جمع کنم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و پنجم می دوهزار و یازده بسته هستند

Fuck this gendered language! I wanna recall my blurry memory of that night, the night that i don’t know even exist, if it happened, if you were there the night that you put your arms around my illusions, i lighted … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

حالا امروز که روز مادر بود، اما من یاد تو افتادم که یه بابای لعنتی خوبی می‌شی از اون باباها که مامانه، اگه قرار باشه بذار بره، خودش بچه رو می‌سپاره دست تو. می‌دونه تو واسه بچه بهتری. از اون … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یعنی همین‌که من می‌تونم خواننده رو گول بزنم که این ناله‌های این وبلاگ واقعی‌اند کلی خودش هنر می‌خواد. امروز یکی دعوام کرد که بابا بس کن! موو آن اصلا! آقا ما کلا تو زندگیمون موو آن بودیم. سخت نگیرید شما … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و چهارم می دوهزار و یازده

کلا می‌گه: باشد کزآن میانه یکی کارگر شود

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و چهارم می دوهزار و یازده بسته هستند

یه روز قصه آدم‌هایی که روی بالکن‌ها تنها سیگار می‌کشن عوض می‌شه واسه اون روز، همیشه باید یه پتو نگه داشت یه جای بالکن.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و سوم می دوهزار و یازده

یکی بود می‌گفت کاش می‌خوابیدم،‌ تو رو خواب می‌دیدم من همه روز خوابیدم تو نبودی تو خوابم. چرا من هنوز اینقدر امیدوارم؟ از خودم بدم می‌آد،‌ از این ضعف فیزیکی، روحی کاش لااقل می‌تونستم هنوز توهم کنم لعنتی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و سوم می دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و دوم می دو هزار و یازده

*عصری، بعد از صبحانه وناهار و ولگردی باهم، بهش تکست دادم که چقدر خوشحالم اینقدر سال با تو زندگی کردم،‌ اینقدر سال باهم بزرگ شدیم. گفتم اگه برگردم عقب یک روزش رو هم عوض نمی‌کنم. اونم گفت که خوشحاله و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و دوم می دو هزار و یازده بسته هستند

بیست و یکم می دوهزار و یازده

یه سطل رنگ آورد پاشید روی همه داستان‌هام همه سیاه شدند. سیاهِ سیاهِ سیاه

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و یکم می دوهزار و یازده بسته هستند

بیستم می دو هزار و یازده

زیباترین آبجی‌ کوچیکه دنیا فارغ‌التحصیل شد. مام پیر شدیم. هی هی هی

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیستم می دو هزار و یازده بسته هستند