بایگانی سالانه: 2011

اول ژوئن دوهزار و یازده

حالا همین امروز که من بعد از هزار سال رفتم استخر نفس نفس بعد از هر یه بار عرض رو رفتن باید می‌ایستادم نفس می‌گرفتم به خود تنبلم فحش می‌دادم تو باید می‌اومدی اونجا لب استخر می‌نشستی پاهاتو آویزون می‌کردی … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اول ژوئن دوهزار و یازده بسته هستند

هاله سحابی را هم بردند

من مرده ام و شب هنوز هم گویی ادامه همان شب بیهوده ست

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هاله سحابی را هم بردند بسته هستند

میگن واسه یکی بمیر که واست تب کنه حالا ما اگه بمیریم یارو در بهترین حالت ممکن می‌گه: ای وای؟ چی شد مرد؟ تازه شاید یه طفلک هم آخرش اضافه کنه یا حتی بگه شت!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

دلم تنگ شده تو کله‌ام بات بازی کنم ، حرف بزنم چرا کله‌ام رو بریدی؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

سی‌ و یکم می دوهزار و یازده

قرار نبود اینطوری بشه خودمم غافلگیر شدم بدی هم نیست راضی‌ام یه ذره درد داره فقط باید شل می‌کردم

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سی‌ و یکم می دوهزار و یازده بسته هستند

Nights’ daydreaming Days’ nightmare What time is it?

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و نه می دوهزار و یازده

یک دقیقه سکوت بعد هم یه سال روش جون آدم چه جوری آروم می‌شه پس؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و نه می دوهزار و یازده بسته هستند

بیست و هشتم می دوهزار و یازده

خانه باد کجاست؟

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و هشتم می دوهزار و یازده بسته هستند

بعد یه اتفاق عجیبی‌افتاد یه دفعه من پر شدم. سنگین شدم نه برام مهم بود که بات حرف بزنم نه برام مهم بود باهات بخوابم نه برام مهم بود که جوابمو بدی حتی دیگه برام مهم نبود که ببینمت یا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بیست و ششم می دوهزار و یازده

جونم کولی شده تنم رو دنبال خودش می‌کشه

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بیست و ششم می دوهزار و یازده بسته هستند