بایگانی سالانه: 2011

Chaiphone is Updated

کلی از عکس‌های چایی‌ها در آیفونی بود که گم شد. یه عالمه دیگه هم تو آیفون همسفرم در اروپا. اونم به سلامتی گم شد. دلم واسه خیلی از عکسا سوخت، اما امروز بالاخره بعد از مدتها چایفون رو آپدیت کردم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای Chaiphone is Updated بسته هستند

سوم آگوست دو هزار و یازده

اگه چند سال دیگه اومدید نپال و دیدید تو منوی رستوران‌ها یه غذای هست به اسم مثلا میرزا گاسمی یا میرزا خاسمی، که غذای بومی پوخارا هست، تعجب نکنید. میرزا قاسمی «سیگنیچر»م به اینجا راه پیدا کرده. به کریشنا گفته … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم آگوست دو هزار و یازده بسته هستند

دوم آگوست دوهزار و یازده

زمین‌های شالی رو به روی دریاچه و کوه بی‌نهایت کرم شب‌تاب در تاریکی مطلق ترانه‌ مشترکی از جیرجیرک‌ها و قورباغه‌ها ساعت‌ها پیاده‌روی یواشکی شبانه با پاچه‌های بالا زده توی گل بارون و بوی برنج و سکوت

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

عصر که از کافه اومدیم بیرون سوار وانت شدیم برای پوخارا. یه راست اومدم یه هتلی که یکی از دوستان پیشنهاد کرده بود. یه خانواده‌اند که یه هتل رو اداره می‌کنند. همه با هم. یعنی در واقع دو برادر، پسرهاشون، … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سفر, عکس | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

بندی‌پور- داستان دوم صبح یه ذره خوابیدم و بعد با کریش اومدیم همون کافه دیروزی بلکه بتونه یه کاری بکنه. بهش گفتم اگه به یه جایی برسی هزینه رجیستر سایتت رو خودم می‌دم . خواستم به بچه‌ام انگیزه بدم. نشسته … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یکم آگوست دوهزار و یازده

بندی‌پور- داستان اول باید هفت صبح باشه دیگه. تمام شب بیدار بودم بی‌خوابی بد. گرسنه هم بودم. رسیدیم اینجا و رفتیم یه کافه‌ای با کریشنا و هی من تلاش کردم به کریشنا یاد بدم چطور با این دختر صاحب کافه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکم آگوست دوهزار و یازده بسته هستند

‫وانت بالا و پایین میره و موج احساسات من هم. داشتم داستان زندگیمو واسه این دوستم تعریف میکردم که رسیدم به این سال اخر. بعد دیدم چقدر این سال آخر تنها نبودم. اولین سالی بود که دیگه تو لیست تلفن‌ها … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

‫پشت‌وانت دو ردیف صندلی گذاشته بودند که مسافرهای بیشتری بتونن بشینن. برای رفتن به بنداپور باید در شهر دومره از مینی‌بوس پیاده شد و بقیه راه رو با وانت رفت. این وانتهای مسیر بانداپور رو اگه بهشون آویزون بشی نباید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تصمیم گرفتیم شب بمونیم بنداپور

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

توی همین تامل یه سری رستوران بار خوب هست که رو سقف ساختمونان. دوتاشون هم ( تاجایی که من دیدم)‌درخت و سبزه هم دارند. تو اغلب رستورانها هم میز و صندلی هست هم میزکوتاه ژاپنی و متکا و زیرانداز. اغلب … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند