بایگانی سالانه: 2011

الان یه سه چار نفر آدم دارن می‌زنن تو سرشون که یا امام زمان این باز تند تند شروع کرد به پست نوشتن باز چه گندی زده

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

There is a name on my gtalk with this status for ever. I love you (husband name). they are together more than 10 years now. somehow every time i look at her status, a little, cute though, smile is coming … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هی آدم میاد بنویسه کلمه‌ها در می‌رن. یعنی قبل از اون اصلا کلمه در نمیاد که بره. کار کلمه‌هه هم اصلا نیست. بعد آدم یادش می‌ره چی می‌خواست بنویسه تو بیگین ویت! اوه. شت.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

هفتم اکتبر دو هزار و یازده

از روزهایی که دوباره صدای پا «مرا به سوی انتظار» لبخند می برد

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای هفتم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند

پنجم اکتبر دو هزار و یازده

چقدر این زنه که این روزا دور و برته، آرومه.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پنجم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند

چهارم اکتبر دوهزار و یازده

و من چنان پرم که روی صدایم نماز می‌خوانند. و من چنان پرم و من چنان پرم و من چنان پرم …..

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای چهارم اکتبر دوهزار و یازده بسته هستند

سوم اکتبر دو هزار و یازده

حواست به منی که همه جونم التماس بود نبود. فکر می‌کردم چطور میشه عاشق تو نشد.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای سوم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند

دوم اکتبر دو هزار و یازده

از اون بوس‌های کوچیک آره از اون کوچیک تندا از اونا الان

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای دوم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند

یکم اکتبر دو هزار و یازده

شاید برای مخاطب خاص کانون بچه‌ها یه وقتایی کتاب‌های ترسناک واسه بچه‌ها چاپ می‌کرد. یه کتابی هم داشت که حکایتش این بود که یه پسری آرزوهای عجیب غریب می‌کرد. یه روز آرزو می‌کرد دستش آهنی باشه، شش تا پا داشته … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکم اکتبر دو هزار و یازده بسته هستند

بی‌جنبه. لوس. بهانه‌گیر و کمی عوضی. خود این روزهامو می‌گم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند