بایگانی سالانه: 2008

از سری جملات قصار

دنیای علم خیلی بیشتر از این حرف‌ها به کافیین و تخم‌مرغ مدیون است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای از سری جملات قصار بسته هستند

یکشنبه‌ها با برگ و رنگ

Photo by: Jeff Kubina .

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکشنبه‌ها با برگ و رنگ بسته هستند

اخلاق خبرنویسی

اصولا من زیاد وحشت می‌کنم. منظورم هم وحشت فیزیکی لزوما نیست. گاهی اوقات با خواندن بعضی نوشته‌ها بیشتر وحشت می‌کنم. مثلا اگر بروم سایت کیهان را بخوانم این وحشت به سراغم میاید. نوشته های درخشان هم کمابیش این حس را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای اخلاق خبرنویسی بسته هستند

اسکار امسال هم اومد. یه وقت‌هایی فکر می‌کنم من اصلا تو این مملکت زندگی نمی‌کنم. اون وقت‌ها تو ایران وقتی آخر ماه مجله فیلم رو می‌گرفتم از لیست ده‌تا فیلم پرفروش ماه امریکا من بیشتر از نصفش رو دیده بودم. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک تجربه نو

امروز همراه نامه‌ها یک بسته بزرگ هم به اسم من آمد. به خیال تمام این نامه‌های تبلیغاتی که آدم را به باز گردن هزار و یک مدل کارت اعتباری و خرید انواع و اقسام ماشین تشویق می‌کنند بازش کردم. یک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یک تجربه نو بسته هستند

یک سوال سخت

بهترین درمانی که برای درد بهم خوردن یک رابطه عاشقانه می‌شناسید چیست؟ بهم خوردن یک رابطه حتی اگر عاشقانه هم نباشد و فقط از روی عادت و تکرار هم باشد دلپسند نیست چه برسد به وقتی که یک رابطه دوستانه … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یک سوال سخت بسته هستند

زنده باد روزمرگی

تا لنگ‌های این دختر ما دوباره هوا نرفته ما یک چیزی بنویسیم. ۱. زنده باد روزمره نویسی. گوربابای مردم! ۲. دیشب برادر کوچیکه – اصولا من یه دونه برادر بیشتر ندارم- فرمودند که تابستان قصد دارند بروند ایران. ما هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای زنده باد روزمرگی بسته هستند

یکشنبه‌‌ها با برگ و رنگ

بهار نزدیک است

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای یکشنبه‌‌ها با برگ و رنگ بسته هستند

زندگی در باد از دریچه چشم یک سوسک

باد شدیدی می‌وزید. برق قطع شده بود و صدای آژیر آمبولانس هم کما بیش شنیده می‌شد . لابد برای کسانی بود که در آسانسور گیر افتاده بودند. دوستم گفت فکر کن الان یک سوسک بودی که از قضا همین امروز … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای زندگی در باد از دریچه چشم یک سوسک بسته هستند

میم

مارتا امروز تعطیل بود. صبح آنقدر خوابید که دیگر خودش هم حوصله اش سر رفت. بیدار شد. حمام کرد و بعد نشست روی کاناپه اش. همانطور حوله پیچ. هی فکر کرد کجا برود که زیاد مجبور نباشد بنزین بسوزاند. هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای میم بسته هستند