بایگانی ماهیانه: نوامبر 2007

این روزها چه می کنم

یکم: مثل همیشه. درگیر و شلوغ و بدون نظم و دقیقه نودی. درسها را همچنان آنطور که دلم می خواهد نمی خوانم و نمی نویسم. دلم دیگر به کار نیست و منتظرم این دو سه ماه هم بگذرد. حالا هم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای این روزها چه می کنم بسته هستند

پس از باران…

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای پس از باران… بسته هستند

شاید از همان زمان نوزادی است که انسان یاد می گیرد کاری کند که اطرافیانش خشنود شوند. با آزمون و خطا می فهمد که اگر بخندد هزار نفر غش و ضعف می کنند. بعد هم یاد می گیرد که اگر … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

این داستانی است که گفته بودم حکایت روشنفکران ماست: On Life: Couple of years ago, no, it was exactly 7 years ago, I was in one of Abbas Abdi’s speeches in one of the Teacher’s colleges in Tehran: he, who … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تازگی ها دقت می کنم در رفتار آدمهایی که سالهاست اینجایند. ایران را قبل از انقلاب یا همان سالهای اول بعد از انقلاب ترک کرده اند. همه هم لزوما سلطنت طلب یا طرفدار این اپوزیون های عجیب و غریب نیستند. … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

ژانر بلاگی-۱

من امروز خیلی حالم بده…کلی نوشته بودم اما همه اش رو پاک کردم… لطفا نپرسید چرا…راستش این وبلاگ رو برای دل خودم نگه می دارم. فقط و فقط واسه خودم…هیچ لزومی نمی بینم بیام اینجا و از خنده هام و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای ژانر بلاگی-۱ بسته هستند

رومیزی

زن ادامه می دهد: “بعد هم که گوسفند را سر بریدند ما زنها جمع اش کردیم. همه گفتند عجب کله پاچه ای شده بود. همه عروسی را آبگوشت دادیم”. به رومیزی سفید نگاه می کنم. قلاب بافی است. یاد طرح … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای رومیزی بسته هستند

تجربه

عمویم گفت: ” نصیحتش کن. بچه است. خریت می کند فردا درش میماند. من هم دلم می خواهد بگویم به درک. اما پسرم است. پاره تنم است. نمی توانم ببینم با سر به چاه می رود. این تجربه ها را … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای تجربه بسته هستند

معتقد

دوست پسرش از عراق برگشته بود. من را هم برای مشروب و مزه ای دعوت کردند. شامم را خودم بردم. از پسر پرسیدم عراق چطور بود. گفت برای زندگی بعدیش خوب است. وقتی دید نفهمیدم, اضافه کرد” آخر خدا هیچکس … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای معتقد بسته هستند

می گوید حتما برایت اینجا بهتر است چون موهایت را هر مدل که بخواهی نگه می داری. حوصله حرف زدن ندارم. می گویم نه. آنجا هم همین بود. ادامه می دهد. دلم نمی خواهد. حوصله دفاع ندارم. می گویم من … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند