بایگانی روزانه: 2 سپتامبر 2007

این شعر یادتان مانده: ” من از هیچی نمی ترسم…نه از تنهایی . نه از تاریکی؟”

ساعت از نیمه شب گذشته بود و من از جایی بر می گشتم. در مسیر تاریک و بی چراغی رانندگی می کردم. چشمم به زنی- شاید هم سن و سال خودم- افتاد که پیاده مسیر مخالف حرکت من را می … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای این شعر یادتان مانده: ” من از هیچی نمی ترسم…نه از تنهایی . نه از تاریکی؟” بسته هستند