مرگ بر من که از پنجم ننوشتم و امروز هجدم ماه است.
کارها چطور پیش میرود؟
به اعضایی که اسمشان را از لحاظ قانونی برای هیت مدیره اعلام کرده بودم، اولتیماتوم دادم. واقعا کلمهاش اولتیماتوم است. یک ایمیل دعوت زدم و یک هفته گذشت و جواب ندادند. وقتی وضع اعضای بورد یک موسسه این باشد، از بقیه چه انتظاری میشود داشت؟ همینها را گفتم. بالاخره جواب دادند. حالا هفته بعد قرار است جلسه اول برگزار شود. همه از آشنایان هستند. معمولا اولین بورد اینطور است. خیلی با همه رک و راست بودم و خواهم بود که اگر نمیتوانند وقت بگذارند از اول مرا امیدوار نکنند. خسته شدم از این وضع دنبال مردم گشتن.
دوتا اینترن تازه استخدام کردم. هر دو بیست ساله و دانشجو. هنوز نمیدانم کار کردنشان چطور است. این هفته ورک شاپهایمان برگزار میشود و امیدوارم بتوانند بیایند و بعد از آنجا کار را ادامه بدهیم.
با یک طراح وبسایت هم حرف زدم و قرار است کمک کند که شکل و شمایل سایت را عوض کنیم. همه چیز کند پیش میرود. خیلی کند.
یکی دوتا سمینار یک روزه اسم نوشتم برای یادگرفتن مدلهای مختلف سازمان اداره کردن و پیدا کردن امکانات محلی که ممکن است در اختیارم باشد. هر هفته کلی برنامه وجود دارد که باید بروم از لحاظ مردم داری و نت ورکینگ. اینها خیلی وقتگیر است. مخصوصا اینکه همه میخواهند جایی از پروژه باشند که خیلی خوب است و من هم واقعا دلم میخواهد ما هی بزرگتر شویم. اما همچنان برای کارهای اداری کسی نیست.
چقدر غر میزنم.