سه سال گذشته من همه اش از خونه کار کردم. سگ‌ها از اول زندگیشون به بودن مدام من در کنارشون عادت دارن. حالا که روزا بیشتر بیرونم، به شدت لوس شده‌اند. لورکا که هیچ توجهی به من نمی‌کرد حالا همه اش چسبیده به منه. زوئی حسودترین موجود جهانه. به محض اینکه دست به سر لورکا یا میثم می‌کشم، میاد سراغ آدم. هیچ ایده‌ای هم از سایزش نداره. میپره بالای تخت.
__
یادم رفت چی می‌خواستم بنویسم.
تو کلاس امروز نگار به خانوم‌ها (کامبوجی) درست کردن یه مدل دستبند رو یاد داد. فردا و پس فردا هم این کلاس رو داریم. عکسها رو باید از دوربین بریزم روی کامپیوتر.
راستی این اکانت اینستاگراممون هست.
این کلاس کاردستی رو خیلی دوست دارم برای خانم‌های افغان‌ هم بتونیم داشته باشیم. سازمانی که کارهای اون گروه رو انجام میده کار کردن باهاش سخت‌تره. اما امروز ایمیل زدم. قرار شد بعد تعطیلات شکرگزاری برم صحبت کنم باهاشون.


خیلی کار دارم و نمی‌دونم از کجا شروع کنم. هی میرم چایی میریزم میام نصفشو می‌خورم سرد میشه دوباره میرم میریزم. دنبال بهانه‌ام از پشت کامپیوتر بلند شم.


نمی‌دونم وقتش شده که این داستان رو تو فیس بوک و اینستاگرام و تویتترم اعلام کنم یا نه. منظورم از داستان هم تولد ARTogether هست.

—-
آروم و آشفته یعنی اینکه دلشوره ندارم اما تمرکز روی چیزی هم نمی‌تونم بکنم. من الان آروم آشفته ام.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.