این چند روزه چه اتفاقاتی افتاد؟

احتمالا برای کلاس بچه‌ها یک معلم پیدا کردم. تلفنی با هم حرف زدیم. قرار شد برنامه کار و قیمتش را برایم بفرستد. خانم نقاشی اهل مصر است.

رفتم با کاترین- مسئول بخش دواطلب‌های یکی از این موسسات اسکان پناهندگان حرف زدم. داستان آشنا شدنم باهاش این بود که یک جایی سخنرانی داشت چند ماه قبل. یک داستانی را تعریف کرد که دقیقا خورد توی یکی از نقاط ضعف من و من هق هق زدم زیر گریه. رفتم باهاش حرف بزنم بعد از سخنرانی دیدم گریه مجال نمی دهد. یک نوشته دادم به دستش که من کی هستم:) . یک وضع خنده‌داری بود. القصه بعدش همدیگر را دیدیم و اصلا کلاس‌هایی را که با خانواده‌های افغان شروع کردیم، مدیون همین است.
رفتم دیدنش و یک ذره توضیح دادم که الان کجای کار ARTogether هستم . البته بیشتر برای این رفته بودم که ببینم سازمان آنها در این پروسه اسکان پناهنده‌ها چه کارهایی را می‌کند و چه کمبودهایی وجود دارد و اینکه در یک دنیای رویایی که محدودیت پول و نیرو نباشد، چه کاری برای موسسه‌اش می‌کند.
یک ساعت و نیم حرف زدیم و آخرش گفت که با کمال میل، عضو گروه مشاورین ARTogetehr می‌شود.
خوشحال شدم واقعا.

کلاس کاردستی دخترهای دبیرستانی هم سه‌شنبه برگزار شد که خیلی خوب بود. آلیس واقعا معلم خوبی است. صفحه‌های کتاب‌هایمان را رنگ کردیم. من هم دیگر کاملا می‌نشینم رنگ و نقاشی می‌کنم. بیشتر از همه، خودم به تراپی نیاز دارم.

الان سه شنبه صبح است. نمی‌دانم چرا اینها را پابلیش نکردم.
دیروز با مونا یک جلسه طولانی داشتم. گفت از خانم فاندریزر بخواه که به جای حقوق ساعتی کمیسیون بیشتر روی پول نهایی بگیرد. امروز باید تلفن کنم بهش.

یک جلسه ساعت ۱۱ صبح دارم با یکی از مشاورین (که استاد رقص در استنفورد است) و یکی هم با نگار که وسایل کلاس فردا را حاضر کنیم.

هیچ اتفاق خاصی هم نیافتاده. اما روحیه بهتری دارم امروز.


تلفنم هم باز شکست. چندمین آیفون بود؟ ۱۳ یا ۱۴؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.