می‌خواهم دوتا کار تازه بکنم. یعنی شروع کنم به برنامه ریزی برایشان.
یکی اینکه بروم سراغ این رفیق‌های تکی ام- مغزهای فراری پراکنده در گوگل و فیس‌بوک و اپل- اول بگویم که بروند تحقیق کنند که این منابع کارهای انسان‌دوستانه شرکتشان جریانش چیست و به چه سازمان‌هایی کمک می‌کنند. همه این شرکت‌ها-نه که از سر خیرخواهی که اغلب برای کم شدن از مالیاتشان- سالانه میلیون‌ها دلار به سازمان‌های غیردولتی کمک می‌کنند. یکی از شرایطی هم که شهرداری‌ها به اینها اجازه می‌دهند بیایند یک شرکت بزنند با صدهزار نفر (سلام ملنو پارک) و تمام سیستم شهری و جمعیتی را بهم بزنند این است که یک کارهای محلی بکنند.

اما خیلی از این فاندها و برنامه‌های داخلی این شرکت‌ها اعلام عمومی نمی‌شود. چون حوصله ندارند یک میلیون تقاضانامه دریافت کنند. برای همین است که می‌روند سراغ کارکنانشان و می‌گویند که یک نان پرافتی (یا نان پرافتی‌هایی) را کاندید یا معرفی کنند. خیلی جاها هم نان پرافت‌هایی که کارکنان این شرکت‌ها عضو بوردشان هستند کمک می‌کنند.

دوم هم اینکه شروع کنم برای آن بخش ARTogether که می‌خواهم با شرکت‌های تکنولوژی کار کند برنامه ریزی کنم. فکر کنم اولین کارم باید این باشد که یک مشاور تکی پیدا کنم. کسی که دنیای اینها را بشناسد. از چند جهت. یکی برای این بخش آموزش در زمینه هنر و تکنولوژی که برای نوجوانان به دنبالشم هستم تحقیق کنند و ببیند اصلا جریان همکاری با این شرکت‌ها چطور ممکن است باشد

یک جهت دیگر هم اینکه از این استارت آپها خبر داشته باشد. بداند که مدل آنها که در زمینه social impact دارند کار می‌کنند چیست و از چه راه هایی می‌توان کار با پناهنده‌ها را کارآتر کرد. کسی که خودش را گول بزند که جای تکنولوژی اینجاها نیست می‌تواند ایده‌آل گرا فکر کند، اما واقعیت کار چیز دیگری است. برای همین است که من حتما می‌خواهم بخش ترکیب هنر و تکنولوژی در ARTogether حضوز قوی داشته باشد. نه تنها به خاطر منطقه‌ای که تویش زندگی می‌کنیم بلکه به خاطر اینکه این بچه‌ها تا ده سال آینده در دنیایی خواهند بود که شغل‌های امروزی دیگر وجود ندارد.

بخشی از این بُرخوردن با جامعه که می‌گویم همین است. اگر آموزش‌ها از امروز بتوانند برای بچه‌های مهاجر هم مثل بچه‌های بومی وجود داشته باشند ده سال آینده گروهی سر خور از اینکه چرا در کشور میزبان هیچی نشدند دست به خراب کردن تنها خانه‌ای که می‌شناسند نمی‌زنند.

اینها ایده‌آل گرایی‌های من در ARTogether هستند. می‌دانم. اما هدف من تعریف مدل نمونه است. مدلی که می‌تواند امروزی باشد، انسانی باشد و کارآراتر از سیستم کهنه فعلی. تکنولوژی فقط یک قسمت این مرکز هنر و خلاقیت می‌شود. راستی گفتم که تصمیم گرفتم در انتهای برنامه پنج ساله ARTogether: Center for Art and Creativity را افتتاح کنم؟ 🙂

اما عجالتا کسی را سراغ ندارید (یا کاندیدا نمی‌کنید)‌برای اینکه بشود مشاور و سفیر ما در دنیای تک؟

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.