ژوئن، جولای و آگوست
اتفاق اول این چند ماه این بود که من از پانزدهم ماه ژوئن، تمام وقتم را صرف این پروژه کردم. بیمه بیکاری میگرفتم- هنوز هم میگیرم- و دوست پسرم هم گفت که نگران نباشم و حواسش هست. برای اولین بار قبول کردم که کسی حواسش به من باشد.
یکی از سازمانهایی که از اول با جدیت به دنبالش بودم سازمانی در اوکلند بود به اسم Center for Empowering Refugess and Emmigrants.
بعد از چند بار ایمیل زدن، بالاخره مدیر موسسه به من وقت داد که بروم در جلسه هفتگیشان در مورد پروژه صحبت کنم. از وبسایت موسسه میدانستم که این خانم ایرانی هستند. یا حداقل نام و فامیل ایرانی دارند.
رفتم در جلسه و حرف زدم. بعد از جلسه این خانم به من گفت که خواهر استاد راهنمای دوره فوق لیسانس من است! خواهرش- یعنی استاد راهنمای دوره دکترای من بود. بعد که من تصمیم گرفتم دکترا را ول کنم، اولا که با من همراه شد. (دکترا برای همه کس نیست. من نمیخواستم استاد دانشگاه شوم. برای کارهای دیگر هم دکترا لازم نداشتم.) کمک کرد که من از آن دانشکده لعنتی با یک فوق لیسانس بیایم بیرون. شاید اگر هل دادنهای استادم نبود، این راه هم نداشتم.
القصه، این دوتا خواهر شب قبل با هم صحبت کرده بودند. مونا (مدیر موسسه CERI) مرا از یک کنفرانس در سنتاباربارا به خاطر داشت. اسمم هم که تابلو. این شد که تعریف مرا از خواهرش شنیده بود. گفت که سالهاست میخواهد یک فعالیت هنری و هنر-درمانی را به موسسهاش بیاورد اما همیشه کمبود امکانات وجود داشته. بعد هم بدون اینکه اصلا من حرفی بزنم، گفت که CERI میتواند fiscal Sponser شود برای ARTogether
درست است که من هنوز پولی نداشتم، اما این خیلی مرحله مهمی برای کار من بود.
*مونا- خودش تراپیست است- و موسسهاش سالهاست که با پناهندههای کامبوجی کار میکنند. داستان این است که بعد از نسلکشی خمرهای سرخ در کامبوج که در اواسط دهه هفتاد میلادی اتفاق افتاد، بسیاری از کامبوجیها که خانه و زندگی شان را از دست داده بودند راهی کمپهای پناهندگی میشوند. آمریکا در دهه هشتاد و نود به تعدادی از این افراد پناهندگی میدهد. مونا یازده سال پیش این موسسه را تاسیس میکند.
من در یک پست جدا در مورد این موسسه و آدمها و خود مونا خواهم نوشت.