نیل برنن، نویسنده و کمدین، یک استندآپی دارد که در آن از افسردگی ۱۷ سالهاش حرف میزند.
یک جایی میگوید، افسردگی یعنی هجوم تمام افکار منفی جهان به مغز شما. یعنی تصور بدترین بدترینها. میگوید افسردگی انگار همیشه به تنتان یک جلیقه سنگین نجات بسته شده است. میگوید اینطور نیست که من اعتماد به نفسم کم باشد. من اصلا اعتماد به نفس ندارم.
رد میشود. این دوره هم رد میشود. مثل همه دورههای گذشته که رد شدند و من جان سالم به در بردم. اما وقتی آدم تویش هست، سنگین است. همه جهان سنگین است. همه چیز دردناک است. همه تصورها و تصویرها منفیاست. شک، به خود آدم از همه بیشتر، نفس میبرد. میافتد روی دور خودآزاری و عزیزان آزارای. رد میشود. اما همیشه بخشی از جان آدم را هم همراه خودش میبرد.
من نمیدانم افسردگی هیجوقت درمان میشود یا نه. اما احتمالا بعد از یک جایی مدیریتش را آدم یاد میگیرد و اگر دفعه بعد یادش بماند، حواسش را جمع میکند که تصمیم بزرگ نگیرد، حرف بیجا نزند، بداند که فکرهای توی سرش سیاهاند نه واقعیت و شاید هم مهمتر از همه اینکه یاد میگیرد از به دوستانش یا نزدیکانش بگوید و اگر کمک نمیخواهد- یا نمیتواند کسی کمکی کند- حداقل بدانند که حالش خوب نیست.