ترامپ انتخاب شده.
شب انتخابات دوستام اینجا بودن. وسط گریه دو سه نفر، من اینقدر نوشیدم که از حال رفتم. فردا صبحش که ساعت پنج از خواب بیدار شدم برای کار، انگار دوباره چماق خورد تو سرم. اینقدر غمگین بودم- و هستم- که انگار عزیزم مرده. غمم قشنگ مثل غم از دست دادن یه عزیزه. همه حرفم اینه که چطور هیچکس اینو ندید. میم تا لحظه آخر، تا وقتی نتیجه نورت کارولینا اومد، میگفت که نگران نباش. منم ساده گوش کردم و نگران نبودم. البته خب اگه نگران بودم چه فرقی داشت؟ آماده میشدم؟ عصر رفتم با چند نفر دوباره نوشیدم. احتمالا تا چهار سال دیگه الکلی خواهم شد. غم تمام نمیشه. اول غم بود و بعد دیدن آمار، خشمگینم کرد. اینکه ۵۳ درصد زنان سفید پوست این مملکت، به این نژادپرست زنستیز بیگانههراس رای دادن عددی نیست که به سادگی از یاد من بره.
الان دو روزه که دارم فکر میکنم چیکار میشه کرد. احساس میکنم این خشم رو،این غم رو باید برد یه جای دیگه. هیچ وقت تو آمریکا فکر نکرده بودم وارد سیاست در سطح محلی بشم اما الان این فکری هست که میکنم. اما اول از همه میخوام خشمگین و غمگین بمونم.
مرا در توییتر دنبال کنید
توییتهای منبلوط را در ایمیل بخوانید