روز اول:
دیروز (یعنی بیست و یکم دسامبر) تا خود ساعت دو کار کردم. چهار بودم فرودگاه، پنج پریدم به سمت بروکسل. توی راه هم این فیلم خانوممون مریل استریپ و آقای تامی لی جونز رو دیدم. خدایش خانوممون فیلم مزخرف رو هم قشنگ بازی میکنه. بعد یه ذره خوابیدم، یه ذره نوشتم، یه ذره ودکا خوردم گریه کردم و نوشتم تا هفت صبح رسیدم بروکسل. هشت خونه پ بودم. تا ده حرف زدیم. ده تا دوازده خوابیدم. بعد رفتیم بیرون.
یکی از بهترین راههایی که من کشف کردم برای گشتن شهر تازه اینه که برای گشتنتون یه هدفی غیر از صرف دیدن پیدا کنید. دوستان مستحضر هستند الان بنده دو سالی هست هر جا میرم یک جانوری میخرم بنا بر امر خریت. این باعث میشود هی کله بکشید به هر مغازه جالب. از خنزرپنزری توریسیتی تا عتیقه فروشی و گالریهای هنری. بعد امروز در بروکسل غیر از جانور مزبور دنبال شلوار اسکی ارزان هم بودیم که آخرش ساعت پنج و نیم در خالی که زیر باران تند میدویدیم و آخرین مغازه ها هم قبل از تعطیلات روز کریسمس در حال بسته شدن بودند به یک مغازه لباس دست دوم رسیدم و شلوار اسکی خریدیم.
بعد برگشتیم خانه، من برای شام ساندویچ درست کردم و الان که ساعت هفت است از دنیا مرخصم. فردا کله سحر قرار است پرواز کنیم برویم پیزا. پ از دست من عصبانی است چون هر چه میگوید چه کنیم کجا برویم می گویم هر جا تو بگویی و برایم فرقی نمیکند. حوصله برنامه ریزی ندارم. یک نفر دست مرا بگیرد این ور و آنور ببرد. پ هم دیوانه میشود برنامهاش دستش نباشد. این است که الان عصبانی و قهر است و من هم دیگر نمیتوانم چشم هایم را باز نگه داشته باشم.
یک کلی گویی مزخرف میکنم و خودم هم میدانم که بیخود است و اصلا این توهینی است به تاریخ و تمدن و هنر قاره کهن، اما خدایش غیر از آمستردام و لندن (یک ذره هم برلین) بقیه پایتخت های اروپایی شبیه هم نیستند؟ من که زبانشان را نمی فهمم ( و این به اندازه مزخرفگوییام اضافه میکند) اما یک سنترومی (مرکز شهری) است و مغازه و کافه …چرت گفتم. خودم حرفم را پس میگیرم.
من تمام شدم.