نهم مارس دوهزار و بیست

نزدیک به یک سال است درگیر یک ماجرای عجیب و غریب و ناخواسته‌ای هستم/هستیم. هربار فکر می‌کنم که تمام شده است اما تمام نمی‌شود. همین امروز فکر می‌کردم که دیگر وقتش شده است که در موردش بنویسم، اما باز یک اتفاقی افتاد امروز که با عث شده باز مردد شوم.

چهارده است که من در اینجا می‌نویسم. شده است که به خاطر اینکه کسی را نرنجانم چیزی را که دلم می‌خواست بگویم نگفتم. اما قبل از این جریان هیچ وقت نترسیده بودم از نوشتن. نوشتن، روزمره نوشتن، شفای من بود. درمان من بود از ترس‌هایم. هیچ وقت فکر نکرده بودم نوشتن، هر نوشتنی، هر کلمه‌ای، هر خطی، ممکن است باعث شود که کسی در دنیای غیرمجازی آسیب فیزیکی ببیند.

یک روز تمام می‌شود. یا این داستان، یا صبر من.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.