این متن رو یه ماه پیش نوشتم الان دارم میذارمش اینجا!

دارم گزارش آخر سال را می‌نویسم. وضع بهتر شده است. خیلی بهتر. اولین جلسه بورد واقعی‌ام برگزار شد دو هفته قبل. حالا پنج تا آدم که خودشان علاقه داشتند و من چهارتایشان را تا همین سال قبل که چه عرض کنم یکی‌شان را تا همین اول نوامبر نمی‌شناختم. یک جلسه تشکیل شد و خودم هم باورم نمی‌شود که من به آنها گفتم هر تصمیمی که می‌خواهید بردارید اول در مقیاس خیلی کوچک امتحان کنید و انتظار موفقیت یک بچه یک ساله را داشته باشید. من خودم هیچ وقت با یک سازمانی به این کوچکی کار نکرده بودم که یاد بگیرم مناسباتش با یک جای جا افتاده خیلی فرق دارد. امسال تقریبا سی و هفت هزار دلار درآمد داشتیم. هنوز چهار هزارتایش را خودم دادم و هنو هم من و تیم حقوق نداریم. اما برای من مهم بود که یک اندازه پول برای برنامه های آینده داشته باشیم قبل از اینکه من شروع به پرداخت حقوق بکنم. الان به دوتا از بچه ها ماهی نزدیک به هزار دلار پرداخت می‌کنم و به چندتای دیگر هم هر از وقتی یک چک صد یا دویست دلاری میفرستم. برای کادوی کریسمس برای خودم و همه یک تیش شرت طراحی شده از لوگومای کادو ددادم و یک چک های پنجاه دلاری. خوشبختانه خودشان می‌دانند و فعلا تیم خوب کار می‌کند. مایلز ماه مارس درسش تمام می‌شود و بهش گفتم که اگر کار می‌خواهد باید برای خودش پول پیدا کند که استخدامش کنم. از من خوشبین‌تر است. واای که من چقدر بدبین شده ام. من نسبت به همه چیز و همه کس بدبینم. بگذریم.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.