شبی با یوگی و دوستان
خب این آقای دوم یک آقای قد بلند ایتالیایی بودند که بیست سالی بود در آمریکا زندگی میکردند. یعنی اینها چیزهایی بود که پروفایلشان میگفت. من الان یاد گرفته ام که وقتی پیغامی میاد قبل از اینکه جواب بدهم خیلی ممنون و باشد برویم ببینم هم را،اول پروفایل مردم را بخوانم. این پیشرفت خوبی بود.
پروفایل این آقا که چهل و چند ساله بود میگفت که ایشان در سن بیست و اندی سالگی به عشق یوگا آمدهآند کالیفرنیا. البته اینجا سوال این بود که آدم چرا باید به عشق یوگا بیاید آمریکا آنهم کالیفرنیا آنهم نه هرجای آن بلکه مالیبو که یک جای بسیار خارجی هالیوودطوری است. بعد نوشته بود که موج سواری و اینها میکند و در دانشگاه خصوصی پپردیم آنجا درس میدهد و اینها یک کمی ما قانع شدیم که بازهم لباس سکسی بپوشیم و ماتیک سرخابی بزنیم و برویم سر دیت دوممان٬ این بار در یک باری در مرکز قدیمی شهر بود.
اما به همین سادگی ها هم نبود. مالیبو تا اینجا یک ساعتی فاصله دارد. بعد از اینکه من به این آقا جواب دادم که باشد، گفت پس من میایم شهر شما. ما گفتیم باشد. بعد یک ساعت بعد تکست دادند که من دوستم و دوست دخترش هم میخواهند بیاید سنتاباربارا. همه با هم جمع شویم. ما هم خیلی مطیع طور گفتیم باشد. بعد دوباره تکست دادند که با هواپیمای دوستم میایم! در جواب علامت سوال من هم نوشتند که بله. دوستشان یک خلبان خصوصی برای یک آقای شیخ یمنی است و الان با دوست دختر مراکشیشان که تنها خدمه آن هواپیمای آن آقای شیخ است، آمده اند در ویلایشان در مالیبو و میخواهند سنتاباربارا را به خانم نشان بدهند. و یک هواپیمای شخصی هم دارند. خب ما یک هول غریبی برمان داشت که این دوستمان خیلی جوو هالیوودی مالیبو گرفته اش و این ها نمیتواند درست باشد. اما بعد یک عکسهایی از خودشان و دوستشان و خانم دوست دختر دوستشان کنار هواپیمای مذکور فرستاد که ما داریم میپریم! من هی به دلمه بینوا فکر میکردم که سالهاست به من التماس میکند که مرا بشور!
عکس این آقای یوگی (کسی که یوگا میکند) خیلی زیبا و جذاب طور بود. کنار دریا و روی موج و سر کلاس درس و اینها. آدم حس میکرد حالا خیلی روحش جوان است. یک چیز انگار مثلا درست است که براد پیت چهل و اندی است اما خب براد پیت است ( نمیگویم حالا این براد پیت بود. مثال زدم.) پروفایلشان هم چیزهای جالبی میگفت. سفر و این چیزهای من-خرکن. من در راه خیلی سریع یک مقدار مالیبو گوگل کردم و این دانشگاهی که ایشان نوشته بود درش درس میدهد و دیگر به انواع یوگا نرسیدم. یعنی نگاه کردم به صفحهاش اما همه اش اسمهای هندی سخت بود. من هم به عمرم یک ماه رفته بودم بیکرام یوگا که میدانم یوگاکارهای درست و حسابی اصلا یوگا حسابش نمیکنند و خیلی آمریکایی شده است. اما در هر حال تلاشم را کرده بودم.
این شد که این آقای یوگی یک ساعتی به ما تکست دادند که ما با دوستانمان به فلان هتل رفتیم و فلان ساعت فلان جا هستیم. ما هم سر ساعت دوباره همان لباس دیت قبلی را پوشیدیم- چون آقای زنبوردار گفته بود خیلی قشنگ است- و همان رژ لب را زدیم رفتیم سر این قرار که یوگی و دوستان را ببینیم.
ما رفتیم توی بار و هی اینور آنور را نگاه کردیم بلکه یک همچین گنگ سه نفرهای را ببینیم. هی گشتیم هیچ کس را با این مشخصات ندیدیم. بعد تکست دادیم که شما کجایید. گفت فلان طرف. ما رفتیم و همان اول چشمان خورد توی چشم آقای خلبان! (بماند که همان موقع چشم دوست دخترشان هم خورد به چشم ما). اما خب چیزی که من ندیدم یک کلینیت ایستوود هشتادساله بود کنار ایندو! یعنی نه اینکه آقای کلینت ایستوود بد باشند خدای ناکرده، اما خب آدم انتظار یک مت دیمونی یک برات پیت چهل ساله دارد، نه انتظار یک ایستوود هشتاد ساله! یعنی همان لحظه اول که لبخند زد این آقای یوگی، به خودم گفتم یک نگاه خاک تو سری کردم که … حالا میخواستم بر اساس سن طرف هم تبیعض قائل نشوم، اما خب لامصب! تو چرا این شکلی بودی پس توی آن عکسها؟ حالا ما هی لبخند به لب نزدیک جمع شدیم که آقای خلبان به فارسی بسیار سلیسی گفتند: سلام خانم. از دیدن شما خوشوقتم! حال شما خوب است؟ یارو چش آبی کله بلوند این حرفها چه بود میزد؟ دوست دخترشان هم خدایش یک طور بسیار غریبی خوشگل و سکسی طور بودند. یعنی من از همان اول محو جمالات این دو شدم، کلیینت ایستوود کلا یادم رفت تا وقتی رفت برایم یک مشروبی خرید!
خانم فرانسه بلد بودند و انگلیسی اش مثل عربی حرف زدن من بود و تنها آدمی بود که به نظر من جالب بود برای حرف زدن! آقای خلبان یک ذره در خصوص سفرهای خاورمیانه اش و ویلای کنار دریای خرز آقای شیخ یمنی صحبت کرد. یعنی راست و دروغش پای خودش. این چیزی بود که گفت! خانم هم خیلی شاکی بود که در بارهای آمریکا نمیشود سیگار کشید و جای سیگارشان هم طلایی بود. یعنی فکر کنم واقعا از طلا بود. این آقای کلینت ایستوود هم آن کنار برای خودش بال بال میزد، اما به جان خودم اصلا نمیتوانستم نگاهش کنم. فقط هم این نبود که همسن پدربزرگ من بود، نظراتش هم عالی بود: «تو هم بلدی هزار شب پشت سر هم قصه بگویی؟ هه هه هه…» جریان لگد و اینها یادتان هست که؟ این آقای یوگی اصلا کاندید موردنظر بود! اصل جنس بود برای لگد پرانی در دقیقه دوم! «پس برای این دوچرخه سواری بلند نیستی چون در ایران زنها نمیتوانند دوچرخه سواری کنند؟» «تو روبنده قرمز هم میبستی؟» «وقتی اینجا شنا میکنی چه فکر میکنی در مورد شنا در ایران برای زنها؟» «در ایران که مشروب نمیخورید پس چطور سکس میکنید؟»…یعنی خدایش شما اگر بودید، لگد نمیزدید؟ من از یک جایی به بعد دیگر جواب ندادم. لبخند زدم و هی یک ور دوری را نگاه کردم!
آخرش گفتم من باید بروم بیرون سیگار بکشم! بعد هم گفتم: «آخر در ایران زنها سیگار نمیکشند، من از وقتی آمدم خارج هر یک ساعت سیگار میکشم که جبران همه آن سالها بشود.» فکر کنم باور کرد! این خانم مراکشی هم از خدا خواسته همراه من آمد بیرون. من بهش گفتم که من باید بروم. یعنی اینقدری انگلیسی میدانست. فرانسه من هم همان مقدار خوب است که چینیام! واقعا آماده بودم که فرار کنم که آن دوتا مالیبوویی هم آمدند بیرون! کلینت ایستوود گفت خب کجا برویم حالا؟ من هم گفتم که من همراه شما تا فلان جا میآیم اما خیلی خسته ام و بعد میروم به سمت خانهام. اینجا همه ساکت شدند و من یک نفس راحت کشیدم.
بعد راه رفتیم تا سمت آن باری که من گفته بودم. من و خانم مراکشی جلو و آقای یوگی و دوستش پشت سرمان. بعد یک دفعه تلفنم یک دینگی کرد! دیدم آقای یوگی تکست داده که من به این دوستهایم گفته بودم که امشب چهارنفر «باهم خواهیم بود.» (خودش این را گذاشته بود توی گیومه.» من هنوز داشتم این جمله را پردازش میکردم که تکست دوم آمد که: ال او ال. چند بار در زندگی آدم میتواند دو زن خاورمیانهای را با هم داشته باشد! ال او ال.
آنهایی که مرا میشناسند احتمالا الان توی دلشان گفتهاند یا امام غریب! من هم راستش توی دلم به خودم گفتم یا امام غریب! دوود! یو آر سو دِد. یو آر سووو دِد. اما یک دفعه یک هالهای مرا احاطه کرد که کظم غیظ کن! آدم باش. تمرین کن! تمرین آرامش کن. اصلا بگذار این درس دوم تو باش!
همان موقع که من داشتم کظم غیظ شدیدی را در خودم تمرین میکردم رسیدیم به همان بار. ایستادیم و من گفتم که خب من باید دیگر بروم. بعد به خانم مراکشی و آقای خلبان لبخند زدم و به یوگی جان هم گفتم که هوو وری گود نایت. اینجوی یور تایم این سنتاباربارا. بعد هم برگشتم رفتم سمت دلمه خودم. هیچ کس هم مرا تا ماشینم همراهی نکرد.
درس دوم این بود که به عکسها هیچ اطمینانی نیست.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات