۱. یکی از پس لرزههای انتخابات نوامبر گذشته بریدن از شبکههای خبری بود. یک سال و نیم بود که به تحلیلهای اینها گوش میکردیم، عددها را دنبال میکردیم. الکتروال کالجها را میشمردیم. نت سیلور را مثل کراش دوران نوجوانی دنبال میکردیم و همه اینها ما را مطمئن کرده بود که این مردک رئیس جمهور نمیشود. همه چی برعکس شد. دیگر از نهم نوامبر گذشته، شبکههای خبری را رها کردیم. هنوز وقتی جایی ام اس ان بی سی یا سی ان ان روشن است، همان آدم ها و همان کلهها و همان حرفها ادامه دارد. از شبکههای خبری گذشتیم.
۲. تیم بسکتبال ما، این ما یعنی سن فرانسیسکو و منطقه خلیج، تیم خوبی است. خوب البته کلمه خندهداری است برای این تیم. باید بگویم شگفتآور. بارسلونای ان بی ای اصلا! ما سالها یک تیم معمولی بودیم، اما یک دفعه در سال ۲۰۱۵ قهرمان ان بی ای شدیم. خیلی ها-مثل من- که اصلا نمیدانستند اینجا تیم بسکتبال هم دارد، یک دفعه طرفدار بسکتبال شدند. سال ۲۰۱۶ به کلیولند کثافت (شما بگو رئال مادرید) باختیم و دوم شدیم. خوبی ان بی ای این است که این بندگان زیبا روی خداوند باید از اکتبر تا جون هر دو سه شب یک بازی داشته باشند. یعنی یک تیم تا بیاید به فینال باید یک هفتاد هشتادتایی بازی کند. اینها یعنی سرگرمی سالم شبها. یعنی بسکتبال دیدن به جای آن شبکههای خبری.
۳. شما اگر یک سنگ داشته باشی از اکتبر تا جون بهش نگاه کنی، از آن سنگ خوشت میاید. چه برسد به این تیم! زندگی من هم که حد وسط ندارد. در عرض دو سال از اینکه اصلا نمیدانستم ما در ان بی ای تیم داریم، تبدیل شدم به یک طرفدار هولیگانی! فینال کنفرانسها که شروع شد ( دوتا کنفرانس بسکتبال داریم. یکی شرق یکی غرب. قهرمانهای این کنفرانسها با هم بازی میکنند تا قهرمان ان بی ای معلوم شود.) دیگر تمام برنامه ریزی زندگی شد بر اساس شبهای بسکتبال.
۴. همه چیز البته به این معصومی که گفتم نیست. تیم مان یک سوپر استاری دارد که خدواند انگار تمام کمالات و جمالاتی که یک مرد قادر به داشتنش است را در این جوان جمع کرده. تو بگو پائولو مالدینی آن زمانها. همان مدل کراش. خب دیگر، آدم مینشیند جلوی تلوزیون. هی نگاه میکند. بازی زیبا، مرد زیبا، تیم خوب، همیشه برنده…مگر یک زن ۳۶ ساله از زندگی چه میخواهد؟
۵. بازیهای تیمی مدرن- که یک سری آدم در یک گودی بازی میکنند و یک سری تماشاگر برایشان هوار میکشند، ادامه همان گلادیاتورهای رومی است. اساس همان است. اما حالا به این گلادیاتورها دستمزد میدهند تا آدمهایی که آنها را تماشا میکنند، خجالت نکشند. اما نوع لذت همان است. جنگ یک سری ابرانسان با هم. کجای این جذاب است؟ نمیدانم. اما هست.
۶. حالا تیم ما- که ترجمه اش میشود جنگجویان سرزمین طلایی- با یک رکورد تاریخی دوباره رسیده فینال باز هم با همان کلیولند دیوث. (بماند که آدم واقعا نمیتواند از لبران جیمز بدش بیاید.) وضعیت خانه بسیار هیجان زده است. باید با هم هفتتا بازی کنند و هر کدام که ۴ تا را برد، میشود قهرمان. پارسال ما بازی هفتم را در دقیقه آخر باختیم.
۷. با هم بسکتبال میبینیم. جوبی روی دل یکی از ما، لورکا ته تخت و زوئی کنار تخت میخوابند. ما پنج تا اندازه آن پنج نفر توی تلوزیون نیستیم. اما از آنها قشنگتریم.