در چشم تو من سنگدلترین انسان روی زمینم. نامهربان، بددهن، تلخ، …روزگار ما مگر چیست غیر از این صفتهای پشت هم ردیف شده به اضافه بینهایت تاریکی دیگر؟ من دیگر دل نمیسوزانم. بخشی از بهترین سالهای زندگیام که میتوانست سرشار از تجربههای ناب خودشناسی باشد به خاطر دل سوزی فنا شد. میدانم تو طلب دلسوزی از هیچ کس را نداری. اما این دوستیما ادامه پیدا نمیکرد و نخواهد کرد بدون دلسوزی. بهتر نیست از همان ابتدا تکلیف خودمان را معلوم کنیم؟
زندگیمان برای بقیه بهدر میرود و نامش را انساندوستی گذاشتیم. کدام دوستی؟ وقتی همه تو را قضاوت میکنند، برای مهربانیات چهارچوب تعیین میکنند با خطکشهای فلزی و عشق یک وظیفه میشود. کجای این نامش رابطه است؟ این تجاوزی است که ما در زندگی به نام انساندوستی در حق هم میکنیم. بگرد ببین کجای این دنیا کسی را میتوانی پیدا کنی بیآنکه تو را تعریف کند، ذره ذره روحت را و جسمت را تحلیل کند و بی انکه در ذهنش طناب دارت را ببافد به تو لبخند بزند را پیدا خواهی کرد؟ ما، من، هم جز همان خیلم. تو هم.
کاش بفهمی که بیرحمیام برای خودت است. دلم میخواهد دنیا را از دریچه چشم خودت ببینی در در کلمات دیگران. دیروز دلم میخواست این را فریاد میزدم که این اسمها، این کلمات، این تعاریف مزخرف و این بزرگان را که همهشان در گورشان به من و تویی که بتشان کردیم میخندند را ول کن. چه اهمیت دارد تعریف فلان کسک از دریا چیست یا جنگل در کدام شعر چطور وصف شده؟ تو خودت چه میبینی؟ حس خودت چیست؟ از نامها، بتها دل بکن. روزی که بشکنند تو را هم با خود به زمین خواهند زد.
بزرگترین گناه پدر و مادرهای همه ما این است که میخواهند ما زود بزرگ شویم چرا که در کنار خانه و مبل و ماشین و کتابخانه و مایکروو و فرش ما هم وسیله نمایشی برای آنهاییم. «دختر من نابغه است. این کتابخانه اش است. از سه سالگی تولستوی میخواند. مولانا را از بر است….» بچگیمان چه شد؟ میدانی که من از نصیحت شنیدن بیزارم. یکبار سرم به سنگ میخورد. یا دردش یادم میماند و طرف سنگ نمی روم، یا از درد هم فانتزی میسازم و تکرارش میکنم، اما اگر قرار باشد فقط یک کلمه به تو بگویم این است که بچگیات را پیدا کن. بچگیات را زندگی کن. نگاه کن به همین حلقه دور و برت. همین هایی که کم و بیش با همیم و میدانم تو دلت به حال همه ما میسوزد که چرا وقتی دور همیم کتاب نمیخوانیم، یا فیلم نمیبینیم یا با فلان موسیقی به اوج نمیرویم. میدانم سیاه مستی ما، علف کشیدنهای ما برایت زجر آور است، چرا که همه این لحظه را میشود «مفید» تر سپری کرد. فکر کردی چرا فقط منتظر لحظهای فراموشی هستیم؟ داریم آن بچگی نکرده لامصب را جایی وسط این توهمات پیدا میکنیم که ترس عقلمان بریزد و بیخیال قضاوت جامعه تخمیمان، کودک شویم.
کاش بدانی که هیچ واقعیتی مطلق نسیت. کاشترش این است که واقعیتی وجود ندارد. اما رسیدن به این نقطه دردناک است که بدانی واقعیت همه بتهای زندگیمان هم توهمی بیش نبود. اصلا زندگی ما چقدر واقعی است چقدر مجازی؟ اولین حرفی که به من زدی این بود که باید مرا از فیس بوکت «دیلیت» کنی. به سادگی فشردن یک ضربدر یک جسم زنده را از زندگیات بیرون میکنی. شاید این همان شهوت کشتن است که در همه ما وجود دارد. شهوت قدرت حذف کردن بقیه. مرز واقعیت اینجا کجاست؟
حرفهایم پراکنده است. مثل همیشه. این نه درددل است نه نصحیت. حرفهایی بود که دو هفته است با گوشه و کنایههای تلخ خواستم بگویم. شاید صریح بودن هنوز بهترین راه باشد. درست است که سن فقط یک شماره بیاهمیت است، اما تجربهای که سالهای زندگی به تو میدهند را هیچ کتابی، هیچ متفکری، هیچ فیلمی، هیچ موسیقی به تو نخواهند داد. دنیا را از دریچه چشم خودت باید ببینی. واقعیت -وجود نداشته- خودت را باید کشف کنی. باید از این مانیتور لعنتی دل کند. باید راه رفت. دوید. خندید. زن را، مرد را، امتحان کرد. لذت برد. درد کشید. تحقیر شد. گریه کرد. بچگی کرد.
دنیای آدمبزرگها دنیای متوازیالاضلاعهاست. سیاه یا سبز فرقی ندارد. زاویههای مشخص فکر و توهم یک آرامش که همه برای آن زندگیشان را به فنا میدهند. عجلهات برای ورود به این کثافت آنهم از خلال کلمات و نتها و سانسها چیست؟ کلمات و نتها و سانسهایی که یک مشت آدم معمولی با توهمهای متفاوت به خورد من و تو میدهند. زندگی را سخت نگیر. ارزش هیچ چیز را، هیچ کس را ندارد. تو زبان محاوره مرا میدانی. سخت است که فحشهایم به جامعه و آدمها و ضوابط زندگی گهیشان را، زنجیرهای سنگین عادتها و بایدها و نبایدهایشان را، قضاوتهای تخمیشان را و ترسشان از ناشناختهها را نگویم ولی حرفم را بزنم. تنها یک کلام: ساده باش. بچگی کن.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات