اخترک اشغال شده*

مهدی اولین مدیر یک رسانه‌ایرانی نیست که وقتی نهالش در حال رشد و نمو است، از کار برکنار می‌شود. آخرین هم نخواهد بود. شاید دوستان رسانه‌ای که به بستن و پلمپ کردن رسانه‌هایشان- متاسفانه- دیگر عادت کرده‌اند، برایشان این همه ناباوری اصحاب زمانه کمی عجیب باشد، اما زمانه برای همه ما چیز دیگری بود.
من شاید کوچکترین و کم کار ترین یار زمانه باشم در مقایسه با آنچه بقیه در این سه سال کارکرده‌اند و از جان مایه گذاشته‌اند. هیچ وقت خودم را خبرنگار ندانسته‌ام و نخواهم دانست چرا که اسم خبرنگاری اسم بزرگی است و هرکسی لایق آن نیست. من فقط یک برنامه ساز ساده بودم که آن هم بدون اعتماد بی‌قید و شرط مهدی شکل نمی‌گرفت.
زمانه تیم عجیب و غریبی داشت. اگر از فعل گذشته استفاده می‌کنم شاید برای این است که دیگر مطمئن نیستم این ترکیب عجیب و غریب دوست داشتنی‌مان چقدر بتواند دوام بیاورد. آهن ربایی که این تکه‌های بی ربط را از سراسر دنیا، از کوالالامپور مالزی و برزین استرالیا تا رشت و تهران ایران و پاریس فرانسه و آمستردام هلند و دیویس آمریکا دور هم جمع کرده بود، دیگر نیست. نخواستند که باشد.
زمانه بهتر می‌شد. می‌خواستیم که بهتر شود. اینطور هم نبود که دیکتاتوری مطلق مهدی باشد یا هرچه او می گفت را دربست همه قبول کنیم. برای خواسته‌هایمان مبارزه می‌کردیم و او خرد جمعی را می‌فهمید. زمانه بهتر می‌شد. نقص‌هایمان را می‌دانستیم. یاد می‌گرفتیم از هم. حداقل من بهترین سردبیرهای دنیا را داشتم. روش آزمون و خطایی را که در زمانه تجربه کردم، می‌دانم که دیگر تکرار نخوهد شد.
چیزی که شاید از بیرون نشود دید این است که این فقط یک جایگزینی ساده مدیریت نیست (‌که البته من نمی‌فهمم مدیر غیر ایرانی برای یک رسانه‌ فارسی زبان یعنی چه) سیاست‌های زمانه و فضای بازی که ما داشتیم و خط قرمزی که مهدی برای ما رسم نکرده بود، و حداقل من از آن تا جایی که می‌توانستم استفاده کردم، همه در معرض خطر است. این‌ها به کنار، همان اعتمادی که گفتم و رفاقتی که در خانواده زمانه داشتیم و کمیاب بود هم حالا دیگر تکلیفش معلوم نیست. ما بودیم و یک لیست ایمیلی که می‌دانستیم یک نفر هست که بشود با او غر مشترک زد و پشت یک سوژه مشترک غیبت کرد و از کمبودهای مشترک نالید. ما بودیم و مدیری که می‌دانستیم جوابمان را می‌دهد.
راحت نیست این سطور را نوشتن. هنوز همه زمانه‌ای ها، هرچند دلگیر از نادیده گرفته شدنشان و نگران از آینده‌شان و دلتنگ برای مدیرشان، پایبند به قول و قرارشان با رسانه زمانه‌اند حتی وقتی نمی‌دانند صبح فردا قرار است چه اتفاقی بیافتد و چطور یک خبر جدید و یک ایمیل تازه تصوراتشان را و آرزوهایشان را و برنامه‌هایشان را بهم بریزد. شاید اگر تصمیم گیران پشت پرده زمانه ، همانطور که هدفشان داشتن جامعه‌ای دمکرات و مبنی بر آزادی بیان و خرد جمعی است، به نظر گروهی این جامعه کوچک هم احترام می‌گذاشتند و آن را نمونه جامعه ایرانی پراکنده در سراسر دنیا می‌دانستند که نمی‌خواهند فسیل شوند و رابطه با ایران برایشان مهم است، امروز شاهد این همه بغض و حیرانی نبودیم.
*****
برنامه‌ام پخش شده بود و منتظر توبیخ بودم. می‌خواستم ببینم اینکه خط قرمز ندارم واقعا درست است یا نه. از اینکه درست بود ترسیده بودم. هیچ‌کس نمی‌خواست چیزی بگوید. هیچ ایمیلی نیامده بود. ساعت دو صبح بود که مهدی آنلاین شد. یک ذره چت کردیم و بعد زنگ زد. گفتم که من تنها هستم اینجا. شما آنجا همه دور هم جمعید. لااقل یک نفر بخواهد گریه کند یکی هست دلداری‌اش بدهد. آن شب مهدی مطمئنم کرد که همیشه می‌شود به خود او هم زنگ زد و گریه کرد و غیبت کرد و از خودش هم گلایه کرد. می‌شود به او گفت که از سوژه خالی هستی و ایده تازه بگیری.
آن شب مطمئن شدم که زمانه، زمانه ماست. زمانه ای که حرف و عملش یکی است و مدیرش هم یکی از ماست، یکی از همان دوستان همان لیست ایمیلی که می‌شود همیشه یک غر مشترک با آنها پیدا کرد. اما امشب هیج نمی‌دانم و دلم برای مدیرم تنگ شده‌است.
* از نوشته فواد که: «آقای جامی زمانه اخترک شماست»

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.