روزمره- سه‌شنبه

ترومن جوان سی‌ساله‌ای است که با همسرش در جزیره‌آی زیبا و سفید وسط اقیانوس زندگی می‌کند. ترومن پدرش را در دریا ازدست داده و از آب می‌ترسد. یکبار که بچه بوده به معلمش گفته که می‌خواهد برود دنیا را بگرد و جاهای جدید را کشف کند،‌ اما معلمش می‌گوید دیر شده و ماژلان قبلا همه‌جا را کشف کرده.
ترومن هر روز صبح بیدار می‌شود،‌ مسواک می‌زند. صبحانه می‌خورد و بعد از خوش و بش با همسایه‌های قدیمی به سرکارش می‌رود. کارش هم در یک شرکت بیمه است. دلخوشی‌اش هم خریدن مجلات زنانه است و بریدن عکس چشمان مدل‌ها برای ساختن تصویری دختری که روزی لب دریا بوسیده‌اش. زندگی جریان دارد.
زندگی جریان دارد تا وقتی که ما متوجه می‌شویم ترومن در بزرگترین استودیوی فیلمبرداری دنیا زندگی می‌کند و زندگی‌اش از دوهفته قبل از تولد برای همه مردم دنیا به صورت یک برنامه بیست و چهارساعته که هفت روز هفته هم پخش می‌شود،‌ برای همه مردم دنیا سرگرمی بزرگی است. متوجه می‌شویم که همه انسان‌های شهر هم جریان را می دانند. همه غیر از خود ترومن.
ترومن خسته می‌شود، مشکوک می‌شود و میخواهد فرار کند. آنهم به کجا؟ به جزیره فیجی. جایی که فکر می‌کند دختری که لب دریا بوسیده‌اش آنجاست. اما هیچ هواپیمایی از جزیره بیرون نمی‌رود. اتوبوس‌هم حتی. تنها راهش دریاست که آنهم نمی‌شود. ترومن از آن می‌هرسد.
+
وقتی در دیوار آسمانی آخر اقیانوس باز می‌شود و ترومن قدم آخر را برمی‌دارد، بعد از یک‌ساعت و نیم دوباره یادمان می‌آید که هرچه باشد باز هم با هالیوود طرفیم و همان ارزشهای زندگی امریکایی که خواستن توانستن است و سقف آسمان را هم می‌شود شکافت. شوی بزرگ همین بود نه تمام زندگی ترومن.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.