زندگیم روی دور تند افتاده باز. همه چیز پشت هم قطار است. قطاری که من گویا هرگز قرار نیست به آن برسم. ترمز را می خواهم بکشم جایی. بس است دیگر. فکر میکنم باید بتوانم افسار خودم را به دست بگیرم. این را جدی میگویم. من سالهاست در هولم. در هول نرسیدن. به هرچه که می رسم باز بیشتر و بیشتر به دورتر ها نگاه میکنم. تقریبا هیچ هدف کوتاه مدتی ندارم. این از خصوصیات بچگی پر از تنش است شاید. امیدی که آن روزها مجبور بودم به سالهای دور دور داشته باشم. این هیچ وقت از بین نرفت. بدتر شد. حالا دیگر فکر می کنم که پنج سال است که از ایران خارج شدهام و هنوز من یکجا نیایستادم و بگویم که خوب اینکارها را هم کردم. اینها هم موفقیتهای من بود در این چند سال. همیشه فکر کردم حالا که می شود به فلان مرحله رسید، چرا که نه.
این هدف کوتاه مدت نداشتن بیشتز از هرچیزی باعث شد که لذت نبرم از لحظه. ندانم کجا هستم. ندانم چه می کنم. همیشه به چند فرسنگ آن طرفتر نگاه کردم و ندیدم که جلوی پایم چه خبر است. از اولین واحد کالج فکر میکردم به دوره تحصیلات تکمیلی. یک بار نشد فکر کنم که باید از همینی که الان دارم میخوانم هم لذت ببرم یا نه. باید بفهمم چه میخوانم یا نه. آن از دیوانه وار واحد برداشتنهای شبانه و نوع درس خواندنی که در این سه سال دانشگاه تبدیل به بدترین عادت من شد. حالا من هستم و دو ترم دیگر و تقاضا برای دانشگاههای مختلف برای دوره بعدی.
اگر همین وضع برود جلو، میدانم جایی قبول خواهم شد و میدانم که آنجا را هم دوست نخواهم داشت و مثل همین پنج سال باز باید چشمانم را ببندم که بگذرد و یک نفس بروم زیر آب به امید اینکه سرم را که از آب بردارم نفس راحتی خواهم کشید.
میخواهم یکبار اینطور ریسک کنم. میخواهم یک نفسی به خودم بدهم. واقعا یکسال اینطرف و آن طرف چه فرقی میکند؟ میخواهم بگذارم این دوره تمام شود. مسافرت بروم. یک سر بروم ایران. بگردم در خاورمیانه. عربی بخوانم و عبری و فرانسه. یکسال فقط برای خودم زندگی کنم. بعد شاید این ترمز یک شروع بهتر بدهد به زندگی آشفته و سریع من.
نمیخواهم دیگر یک نفس شیرجه بزنم. میخواهم وقتی به سیسالگی برسم که بدانم فقط یکسال توانستم ترمز زندگی را بکشم. از اینکه بگویم از بریدن میهرسم هراسی ندارم. نمیخواهم ببرم. یعنی میدانم که میتوانم بازهم به همین وضع و منوال ادامه دهم، اما نمیخواهم. دلم میخواهد اینجا باز بنویسم. آنقدر فکرم مشغول است که حتی فکر اینکه چه باید بنویسم را هم نمیتوانم بکنم.
شاید باید این یکسال را زودتر به خودم مرخصی میدادم. شاید اگر یکسال قبل به این نتیجه رسیده بودم،الان در این دانشگاه نبودم و این وضعیت آشفته را نداشتم. اما دیگر کار از شایدها گذشته. هنوز هم معتقدم که در لحظه درست تصمیم گرفتهآم. اما این تصمیم را هم دارم که یکسال به خودم مرخصی بدهم که اصلا ببینم کجا هستم و چه میخواهم. ببینم اصلا قرار است دانشگاه آن چیزی را که میخواهم به من میدهد یا نه.
باید بگردم ببینم فقط چند بار اینجا نوشتم که «از زندگی عقبم» . این تمام فکر من بود در این پنج سال. آخرش هم نفهمیدم از کدام زندگی عقبم.
یادم نیست این را اینجا نوشتم یا نه. آن زمانها که کوه رو بودیم و من ادعای کوهنوردیام بود و با آدم بزرگها کوهنوردی میکردم، کم نبود زمانهایی که کوله ام را یکی میگرفت و کیسه خوابم را کس دیگری و باز هم من نمی توانستم قدم از قدم بردارم. عمویم که سرگروه بود برای نفس گیری یک حرف خوبی میزد. میگفت وقتی میایستی که نفس بگیری، به قله نگاه نکن که چقدر راه مانده. به پایین نگاه کن که چقدر راه را بالا آمدی و چند تکه ابر را پشت سر گذاشتی. میخواهم یک مدت به قله نگاه نکنم، اما قدمهایم را محکمتر و پر نفس تر بردارم.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات