آن سه سال کلاس الف معروف ترین کلاس مدرسه بود. نه به خاطر ما. به خاطر همه شاگردان کلاس. برای خانم طبسیان بریدند که با آهنگساز گروه سرود مدرسه رابطه دارد. خانم طبسیان از ما خواست که برای شهادت برویم پیش رئیس آموزش و پروش . خانم خاکپور را از برنامه کلاس ما برداشتند. ما چیزی را به چشممان دیدیم که هیچ وقت باورش نکردیم. حتی اگر کسی الان آنرا برایمان تعریف کند باز هم باور نمیکنیم. هفته اول کلاس سوم بود. ما سوم الفیها میدانستیم معلمان سال قبل باز میخواهند کلاس ما را بگیرند. همانطور هم شد. اما کلاس علوم ما به خانم خاکپور نرسید. من سالها فکر کردم آن صحنه را خواب دیدم اما مگر میشد همه کلاس خواب ببینند. خانم خاکپور گریه کنان به کلاس ما آمد. ما یک مشت شر بودیم. هرچقدر یک آدم عزیز باشد باز هم معلم بود و ما شاگردانش. نمیدانستیم چه باید بکنیم. خانم خاکپور به من گفت که برو با مدیر حرف بزن. بگو که کلاس شما مرا میخواهد. من مانده بودم هاج و واج که این خانم چرا اینطور گریه میکند. درست است که عزیز کرده کلاسش هم بودم اما دیگر نباید بیاید گریه کند. دیدید گفتم تا مدتها فکر میکردم این صحنه واقعی نبوده. ما سه نفر رفتیم حرف زدیم و خانم خاکپور هفته بعد برگشت سر کلاسش. یادم است میگفتند از ساعتهای دو کلاس دیگرش کم کرده که کلاس ما را بگیرد. هنوز هم نمیفهمم.
کلاس دوم بودیم که نرجس آمد به کلاس ما. همه مدرسه میگفتند که نرجس کورتاژ کرده و برای همین یک سال عقب است. نرجس تنها دختری بود که موهایش را رنگ میکرد. اما ما بودیم و یک کلاس شر. کسی به این چیزها کاری نداشت. تنها چیزی که برای بچهها مهم بود در کنار هم بودن بود. نرجس کنار سمیه نشست. سمیه قاری قران سر صف بود. بچه آخوند بزرگترین مسجد شهر. ساعتهای تفریح و موقع جشنها در کلاس را میبستیم که سمیه برایمان ابی بخواند. شاهکارش هم آهنگ بگو از خونه بگو از گل پونه بگو بود فکر کنم. قمیشی هم میخوند. اون سالها هم همه عاشق. سمیه و نرجس خیلی زود باهم دوست شدند. خیلی بیشتر از یک دوست. ما فکر میکردیم باید حمایتشان کنیم. سمیه مجبور بود چادر سرش کند در حالی که از چادرش متنفر بود و مجبور بود قران بخواند. هیچ وقت نگفت از قران خواندن متنفر است اما همان روزهایی که قران میخواند ابی خواندن هایش هم پرسوز تر میشد.
رابطه نرجس و سمیه فراتر رفت. خیلی فراتر. دیگر همه کلاس میدانستند. اما کسی کاری بهشان نداشت. کلاس هم آنتن نداشت که نگران چیز دیگر باشیم. نرجس لوند بود. خیلی لوند. فقط قرار شد وقتی معلم داریم کاری نکنند که برای همه کلاس بد بشود. سمیه چادرش را دیگر سر کلاس هم سرش میکرد. فکر کنم اولین باری بود در زندگی که از چادری بودنش لذت میبرد. چادرش آن فضایی را که میخواست میخواستند بهشان هدیه میداد.
کلاس سوم باز هم امتحان تیزهوشان دادیم. مرا راه ندادند. ت قبول نشد و مادر آ همچنان سر حرفش بود که بجه اش مدرسه عادی برود. میتوانم از آن سه سال سه هزار صفحه بنویسم. آ تابستان آن سال با یکی از بستگان دور ما- که هرچند روابط خیلی نزدیکی با ما داشتند- دوست شد. این آدم دقیقا می شد پسر دختر خاله مادرم. سین. شاید من باعث شدم که دوست شوند. یعنی جور دیگری نمیشد. سالها سعی کردم خاطرات آن سالها را فراموش کنم. حالا به خاطر آوردن جزئیاتشان کار ساده ای نیست.
ادامه دارد.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات