میم

مارتا کلید را چرخاند و خودش را روی کاناپه پرت کرد. کاناپه یا تخت. حالا چه فرقی دارد. از یکی از این حراج های دم خانه ها خریده اش. فقط پنچ دلار. چند جایش سوراخ است اما آنقدر رویش لباس ریخته که دیگر خود کاناپه را هم نمی شود دید چه برسد به سوراخ هایش. پیش خودش فکرد باید یک هفته شنبه صبح را مرخصی بگیرد و برود باز هم در این حراج ها بگردد. شاید یک کامپیوتر پیدا کرد. شاید هم یک تلوزیون.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.