….

دیگه فکر نمی کنم که باید از این خفقان ترسید. از این خفقان می ترسم. به شدت وحشت زده ام.
امیدوارم این قضیه قیچی شدن این صفحه درست نباشه که اگه باشه دیگه چطور باید نوشت و گفت؟ من که هیچ خط قرمزی رو رد نکردم. به حوضه های از مابهترون داخل نشدم. از غرهای عادی زندگی یک زن کاملا معمولی نوشتم و دغدهای روزمره آدمی که به کفش پاشنه بلند عادت نمی کنه. مگه حرفی که من این پایین نوشتم چی بود؟ مگه غیر از تجربه های عادی یه دختر بود که فقط خواسته بود اون رو با هم سن و سالهای خودش قسمت کنه که شاید فقط به یه نفر تو شرایط مشابه کمک کرده باشه؟ ( بماند که متهم هم شدیم که بعد این همه سال نمیدونیم مجرای ادرار کجاست و پزشکان عزیز با لحن بسیار محترمانه مطلب ما رو تصحیح کردند.)
باور کنید من هنوز در حجم این نامه های و کامنتهایی که خواستند منتشر نشه و بعد از اون مطلب به دست من رسید, موندم. باور کنید روزی نیست که من حداقل چند نامه نداشته باشم که از من سوال کرده باشن و من پیش همه شرمنده ام که چیزی بیشتر از اون چیزی که نوشتم نمیدونم که نه کارم این هست و نه تجربه ام بیشتر از این به من یاد داده.
باور کنید اینها زنها ( و البته مردهایی) هستند که وبلاگ میخونند و وبلاگ مینویسند و درس خونده اند و دانشگاه رفته. زنان و مردانی که سالهاست ازدواج کرده اند اما در مرز جدایی قرار دارند چون نمیدون مشکل اتاق خواب رو چطور حل کنند و من چطور میتونم جواب این سوالها رو بدم؟
باور کنید دکترها به این زنها و مردها گفتن که تمایلاتشون رو خفه کنند و همین هست که هست و باور کنید دکتری در اون مملکت به زنی که ماهاست ارضا نشده و حتی نمیدونه ارضا شدن یعنی چه گفته که تمایلات جنسی اش رو کم کنه.
باور کنید که مردی از همین مردهای وبلاگ نویس خوش فکر ما به همسرش موقع سکس اجازه نمیده از خودش صدایی در بیاره چرا که صدا در سکس فقط از زنهای جنده برمیاد.
باور کنید من این روزها وحشت زده ام. هر دفعه از باز کردن جعبه نامه هام بیشتر از دفعه قبل میترسم. چرا که زنی به خودش اجازه داده از سکس در زمان پریود بنویسه و زنهای فهمیده اند که در این احساس نیاز تنها نیستند و حسشون حیوانی نیست و سیل سوالاتی که به طور معمول یک دختر پانزده ساله باید بدونه و حالا زنی سی ساله با دو بچه اونها رو مطرح میکنه. من دکتر نیستم.
مگه من چقدر اطلاعات دارم در این زمینه ها؟ مگه من چیزی بیشتر از اونچه که در بدن خودم میگذره میدونم که بتونم به این سوالها جواب بدم. ولی حتی اگه کسی هم باشه و بتونه به این ها جواب بده آیا این قیچی قدرتمند ما تحمل اون رو داره؟
دوست عزیز قیچی چی. باور کنید جامعه ما بیماره و روز به روز هم وضعش وخیم تر میشه. این که من روزی هزار بار کله ام رو به طرف جایی که بهش اعتقادی ندارم بالا بگیرم و شکر گذار باشم که از اونجا فرار کردم چاره کار نیست. قیچی کردن اینجا و بقیه روزنه ها درد ما نیست.
ایکاش فیمینستهای ما وقت بیشتری رو به آموزش اختصاص بدن. واقعا نمیشه به چهارتا مسجد رفت و در مورد چهار تا نکته بهداشتی حرف زد؟ اصلا مسجد رو بی خیال. باور کنید پیدا کردن یه دکتر که نیاز جنسی رو گناه ندونه و در مورد اون بتونه یه سری اطلاعات غیر از غسل واجب بعدش به بقیه بده در حال حاضر بزرگترین کمکه. آخه چرا باید کسی از تهران به من زنگ بزنه و شماره یه دکتر زنان رو بخواد؟ باید حرف زد. باید گفت.
یه مدت فکر میکردم گفتن و نوشتن یه سری حرفها تو وبلاگها فایده ای نداره. چرا که خواننده و نویسنده از یه دست هستند و با حرفهای هم آشنا. حرفم رو پس میگیرم.
نوشته ام نظم منتطقی نداره. تو بستر بیماری هستم و فقط میخوام افکار این دو هفته ای رو یه جوری ثبت کنم. فکر نمیکنم نوشتن این حرفها برای قیچی چی محترم هم فایده ای داشته باشه. فکر هم نکنم بیشتر از این در این مورد اینجا چیزی بنویسم چرا که بیشتر از این نمیدونم.
اما نه. شاید هم باید رفت و تحقیق کرد و یاد گرفت و اومد گفت. باز گو کرد. شاید برای دوتا خواننده باقی مونده هم فایده ای داشته باشه. شاید به جای به بازی آرزو و اسرار دعوت کردن و به جون هم پریدن و اسرار مالی و جاسوسی افشا کردن باید یه موج راه انداخت. یه موج جدید آموزش.
حرف بیخود زدم. مریضم و هذیان میگم. نشناختم هنوز خودمون رو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.