روزمره

امر شده از خلسه مان بیاییم بیرون.
با توجه به فصل امتحانات و فشار کاری پایان سال مالی باید روزهای پرتشویشی رو بگذرونم. اما مشوش نیستم. آرامم. برای خودم هم عجیبه. اما فکر میکنم به این نتیجه رسیدم که من و این کتابها و این کاغذها و این امتحانات همسفریم تا بیست سال آینده. چاره ای جز همزیستی مسالمت آمیز و راه اومدن با همدیگه ندارم.
هفته آینده دوتا مصاحبه کاری دارم. از یک ماه قبل به صرافت افتادم که کارم رو عوض کنم و برم برای مرحله ای بالاتر. کاری که الان دارم بد نیست. مهمترین خصیصه اش اینه که برای خودم آزادم و به طور مستقیم به کسی گذارش نمیدم. شاید با رفتن از این سازمان این آزادی رو از دست بدم اما فکر میکنم نباید خودم رو محدود به مکان خاصی بکنم. فعلا از هر دوجایی که برای کار تقاضا کردم وقت مصاحبه گرفتم. فعلا که هیچی معلوم هم نیست. باز هم باید شرایط رو بسنجم و بتونم با توجه به شرایط بهترین تصمیم رو بگیرم. یه برنامه جدی هم برای روزانه کردن دانشگاه و شب کار کردن دارم. شاید از ابتدای سال دوهزار و هشت. یک سال و نیم باقی مونده رو فکر میکنم باید بیشتر خوند و بیشتر تحقیق کرد.
حرف خاصی هم برای گفتن ندارم. من هستم و زندگی همیشگی که این روزها قشنگ تر و آروم تر از همیشه هست. حرفی هم ندارم که کسی نگفته باشه یا گوش خاصی باشه برای شنیدنش. حرفی پیدا کنم اینجا اولین جایی هست که محرم خواهد بود.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.