فوبیا

فوبیای شما چی هست؟ آیا از بچگی تا حالا تغییر کرده؟ آیا ترسی جایگزین ترس دیگه ای شده؟
———
من بچه که بودم مرگم رو فقط در دو چیز میدیدم. افتادن از روی پل و مرگ در اثر زلزله. روی این قضیه پل بابا زیاد روم کار کرد. یادمه برای اینکه بریم خونه مادر بزرگم دوتا راه وجود داشت. یکی ماشین رو بود و یکی دیگه پیاده رو. اون پیاده رو یه پل باریک داشت. بابا همیشه برام سنگ جمع میکرد و میگفت وقتی رسیدیم روی پل اینها رو میندازیم که تو آب دایره درست بشه. دایره هرکی بزرگتر بود اون برنده. سعی میکرد حواسم رو پرت کنه.
الان تقریبا ترسی از پل ندارم. مثلا اون موقع ها تصور دیدن همچین پلی من رو میکشت اما الان با خیال راحت روش رانندگی هم میکنم یا میرم اینجا که ملت همه میرن خودکشی میکنن.
میتونم بگم فوبیای پل رو دیگه ندارم.
در مورد زلزله هم فکر کنم از زلزله گیلان شروع شد. یادمه اون موقع ساری هم بد لرزید. من هم یه جوری انگار مثل این حیوونها زلزله رو زودتر میفهمیدم. حالا یه قصه تاریخی هست در مورد یه زلزله ای که بعدا تعریف میکنم مفصل, اما این ترس از زلزله همیشه بود همراهم. تو دوران ترکیه به اوج خودش رسید. وقتی میگم اوج منظورم واقعا اوج هست. یعنی شاید هر پنج دقیقه گاهی من یه حمله داشتم که میگفت الان سقف میریزه. فرقی نداشت کجا بودم. تو آپارتمان, کافی نت ( سه چهارم عمر من تو ترکیه در کافی نت گذشت) یا تو خیابون. به محض اینکه فکرم خالی میشد این ترس میومد سراغم. دقیقا مثل یک حمله بود . یه ثانیه بود و لحظه بعد میرفت.
من اصولا خود روانکاوی زیاد میکردم ( الان دیگه وقت ندارم. مشکلات روانی هم اونقدر زیاد شده که دیگه از دست خودم بر نمیاد) اما به زور این فوبیا نرسیدم. یادمه این رفیق شفیق راونکاو از راه دور کلی با من مشاوره کرد . حالا یادم نیست دستورات پیام خوب بود یا چی شد که من یادم رفت زلزله رو. البته نه تو ترکیه. یه مدت هم اینجا داشتمش. اما اصلا آخرین باری که مثلا یه حمله اون مدلی رو داشتم اصلا یادم نیست.
الان دیگه فوبیای اون مدلی ندارم. که هر لحظه همراهم باشن. بعد از اون” تو بار رفتن با ماشین” یه مدت از تصادف میترسیدم که بعد دیدم چاره ندارم. گاهی حمله میکرد مثلا موقع رانندگی. اما یادم رفت.
یه ترس دیگه ای هم هست که فکر کنم اینجا به وجود اومده اون هم وقتی هست که صبحهای خیلی زود که هوا هنوز خیلی تاریکه من میرم تو پارکینگ که سوار ماشینم بشم برم برای ورزش, فکر میکنم یکی الان از پشت میاد میزنه تو سرم. این رو به جرات میتونم بگم مدیون این فیلمها هستم.
پی نوشت: فکر نمیکنم البته زنی تو ایران بزرگ شده باشه و ترس از تنهایی تو کوچه خلوت رفتن یا ترس موتور سوار از پشت رو نداشته باشه. روز و شبش هم فرق نداره. این یک ” یونیورسال تجربه ” زنانه ایرانی هست.
پی پی نوشت: من یه چیزی از اون فوبیای زلزله میگم شما یه چیزی میشنویدا !!

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.