پاییز دوست داشتنی

دوتا وقت سال هست که همیشه یه حال و هوا رو داره.
خرداد که اگه امتحان هم نداشته باشی باز هم خرداده و یه جوری وحشتناک. یکی دیگه هم مهر هست و اول پاییز. اصلا فرقی نداره کجا باشی و محصل باشی یا نه. انگار یه چیزهایی تو هوای همه جای کره زمین هست تو این دو وقت سال.
چند سال پیش همین موقع ها بود که از دانشگاه انصراف دادم و راهی شدم. انگار هوا همین هوای امروز صبح بود. همین سرمای خشک و بادی که داره یواش یواش سرد میشه. باز هم چند سال پیش بود که اولین کارم رو تو یه ساندویچی تو این مملکت گرفتم و صبحها باید کلی پیاده روی میکردم تا از آخرین ایستگاه اتوبوس به محل کارم برسم. اونهم انگار هوای همین امروز صبح رو داشت.صبحهای سرد و فکر و خیال و هزار جور نقشه. خیلی وقته مثل اون موقع ها با خودم تنها نکردم.
پاییز اینجا رویای هست. غرق میشه آدم تو رنگ. زرد و قرمز و قهوه ای و کاجهایی که همیشه سبزن. بده که گرفتاری زندگی نمیذاره یه نگاه بندازیم به این همه رنگ.
یادمه یه باری با یه گروه رفته بودیم ارفه . از جبهه غربی فکر کنم. یه جایی بود شاید به درازای نیم کیلومتر. مثل یه جاده بود با درخت دو ورش. پاییز بود و فصل رنگ. ما پشت هم داشتیم راه میرفتیم. یه دفعه باد شروع به وزش کرد و جوری تو این همه برگ رنگی میپچید و اونها رو گرد میکرد و بالا میبرد که آدم دلش میخواست اونهم سبک بشه و شروع به رقص کنه.
من تنها زن گروه بودم. یادمه نشستم روی زمین و یه دفعه های های زدم زیر گریه. هیچ کاری در برابر این همه قشنگی از دستم برنمی اومد. اونقدر طبعیتش قشنگ بود که برای نشون دادن تسلیمم راهی غیر از گریه برام نمونده بود. همه هاج و واج من رو نگاه میکردن تا بعد از چند دقیقه فهمیدن که چی شده. اون صحنه حک شده تو ذهنم. اون همه رنگ.
سنجابها به شدت مشغول تقلا هستن این روزها. همه بلوطها رو ریختن پایین از رو درخت بزرگ روبروی پنجره اطاق خوابمون. تمام طول شب صدای بلوط شکستنشون میاد. رنگشون داره از قهوه ای به خاکستری تغییر میکنه. چقدر دلم میخواد یکی از این روزها برم پارک وسط شهر و به سنجابهای دستی اونجا بادوم بدم.
همه جا البته هستن. تو خونه. مدرسه . سرکار. دوست دارم این وحشی های کوچک رو. وقتی روی دوپا میاستن و بلوط میخورن یا وقتی از این شاخه به اون شاخه میپرن. همیشه دنبال بنل میگردم توشون.
یاد مدرسه ابتدایی هدایت هم بخیر. خانم فتاحی معلم کلاس اولم , خانم کاشی, خانم مشعوف, خانم خدادادی و خانم معماریان. کاشکی همه سالم باشن. یاد دلیار و مهرناز و آلاله و ایده و رویا و ساناز و تانیا هم بخیر.
کی فکرش رو میکرد؟ هی….
——
این رو همین الان از وبلاگ بهمن آقا کش رفتم. لعنتی بخونید اگه بغض نکردید.
آغاز سال نو، با شادی و سرور
هم‌دوش و هم‌زبان، حرکت به سوی نور
آغاز مدرسه، فصل شکفتن است
در زنگ مدرسه، بیداری من است
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام
مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید
فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید
شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار
دانش به نسل ما، می‌بخشد اعتبار
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام
ای در کنار ما، آموزگار ما
چون شمع روشنی، در روزگار ما
روشن ز نور توست، کاشانه دلم
در کار من تویی، حلال مشکلم
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام
فردا از آن توست، ای نسل چاره‌ساز
با یاری خدا، آینده را بساز
فردای روشن است، با وحدت کلام
از ما تو را درود، از ما تو را سلام
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.