بیست و ششم نوامبر دو هزار و یازده

رفتن به اون خونه مثل رفتن به خونه پدر و مادرم بود. بسکه من از اون خونه خاطرات خوب دارم. انگار یه جایی بودم که همه چی اش با من آشناست.
به مقدار کافی اجازه دادم لوسم کنند و اصلا پنهان هم نکردم که چقدر لازم دارم لوس بشم. خونه گرم و قرمز بود. مثل همیشه. تو اون بالکنی یه زندگی گذشته. چقدر خوش گذشت بهم. چقدر امنیت خوبه.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.