شاید برای مخاطب خاص
کانون بچهها یه وقتایی کتابهای ترسناک واسه بچهها چاپ میکرد. یه کتابی هم داشت که حکایتش این بود که یه پسری آرزوهای عجیب غریب میکرد. یه روز آرزو میکرد دستش آهنی باشه، شش تا پا داشته باشه و یه روزی هم خواست که رو پیشونی همه آدما یه صفحه تلوزیون باشه که هرچی که فکر میکنن توش معلوم بشه. چون فقط تا اینجای داستان رو لازم دارم، بقیهاش رو نمیگم.
امروز که داشتم تو همین صد و یک معروفِ معرف حضور رانندگی میکردم و فکر میکردم الان دست چپ که تو آفتابه از اون یکی دسته بیشتر میسوزه و تقارن تن بهم میخوره، همزمان به اون صفحه تلوزیون رو پیشونی اون کتاب ترسناکه کانون هم فکر کردم.
مثلا اگه یه صفحه تلوزیون رو پیشونی من بود دیشب، من همینطوری بداههطور، یه فیلم میساختم که اونو ببینی. از اونجا که من وقتی فکر میکنم سناریوهام میشه کلیشههای هالیوودی، وقتی بداهه فیلم میسازم میشه میشه خوراک مسعود کیمیایی. صحنه اول فیلم تو یه کاباره تو استانبول هست. خیلی آدمبرفی طوری. آدم برفی که مثلا کیمیایی بخواد بسازدش.
داریوش ارجمند خیلی سیاه مست نشسته پشت میز و پرویز پرستویی عرقسگی رو میریزه تو فنجون کمرباریکا و اکبر عبدی اونور داره تو دلش حرف میزنه که بخورم دین و ایمونم رفته، نخورم مرامم. داریوش ارجمند که این جور مواقع همیشه نطق میده در خصوص مرام و مردونگی و اینا، میفهمه یارو واسه چی اینور اون ور میکنه. بر میگرده میگه: میدونی تو این کاباره یه نیروی عجیب غریبی وجود داره؟ عبدی این دست و اون دست میکنه ارجمند ادامه میده که اره. یه نیروی عجیبی هست که آدمایی که شبا اینجان، صب که بیدار شن، هرجا که بیدار شن، هیچی دیگه یادشون نمییاد. فقط یادشون میاد که اومدن تو کاباره و دارن با درد دل خودشون حال میکنن. فردا هیچکی یادش نمیآد که کسی شب قبل تو سیاه مستی چی گف و چقدر گریه کرد و چقدر ترسید و چقدر اراجیف گفت و چقدر کار مزخرف کرد. هیچکی یادش نمیآد. آره اقا خاکی. مرام این کاباره اینه.
وسع من از حد این فیلمنامه بالاتر نمیره. خیلی سنتی طور و کلیشهای و خز. حالا یکی میاد با رنگ و موسیقی و نور و این حرفا این چیزا رو میسازه، یکی هم مثل ما هنوز آدم دیالوگه و خط. مثل همین تبلغات بیلبورد های صد و یک. خیلی مستقیم به هدف. نه ردی از هنر هست توشون نه ظرافتی و نه رنگی. لپ بند بگذارید لاغر شوید. از ما ماشین بخرید. فیلم فلان، کازینوی بهمان. فیلم بداهه منم که از سرم پخش میشد همین شکلی بود.
آدم، اونم آدمی – (خیلی خیلی خارج از موضوع: به خودم گفتم آدم. میدونم یکی اگه الان اینجا رو بخونه با اون صدای تخم سگش میگه: آدم؟- )که اندازه من حرف میزنه، اگه کسی تازه ببیندش خب طبیعی بهش اعتماد نکنه. اصلا آدم باید با کسی عرق بخوره، با کسی دوا بزنه که بهش اطمینان داشته باشه. همچین اطمینان مرام طوری در هر حالی هواتو دارم طوری. خب با یه وراجی مثل من کی میخواد هوشیار نباشه. بعد فکر کن که من بشینم بگم بعله. ما مراممون کاباره طوریه. خب ضایعاست دیگه. باورش هم سخت. بیام بگم بعله آقا. ما حرف مردم نمیزنیم. ما ال ما بل.
بیام فلسفه ببافم بگم بعله. از روزگاران قدیم مردم برای این به شراب و دوا علاقه مند بودند که از هوشیاری میبردشون یه ور دیگه. آدما یه خودی میشن که تو هوشیاری افسارشو بستن. بعد معلومه که آدم دلش نمیخواد پیش یه غریبه وراج هوشیاری اش بره. خب ترسناکه دیگه. فرض کن همه عمرت همه چی زیر دستت بود، تو کنترلت بود،عدل همین یه دفعه که ناامنی باس باشی یه جای غریب پیش یه آدم غریبتر که معلوم نیست از کجا اومده و به کجا میره. به قول فرنگیها لیترالی هم همینطوره.
حالا که اصلا من نمیدونم دوباره میخوای منو ببینی یا نه یا اصلا شاید ما همین امشب دوباره رفتیم یه جا و برنگشتیم، اما ما که حالی بردیم مبسوط در تمام مدت به طوری که از شمایلمون هم داشت میزد بیرون، شما رو نمیدونم. مرام سگ مستی ما همون مرام کاباره داداشمون ایناست. آقا داریوش رو میگم.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات