سوم آگوست دو هزار و یازده

اگه چند سال دیگه اومدید نپال و دیدید تو منوی رستوران‌ها یه غذای هست به اسم مثلا میرزا گاسمی یا میرزا خاسمی، که غذای بومی پوخارا هست، تعجب نکنید. میرزا قاسمی «سیگنیچر»م به اینجا راه پیدا کرده.
به کریشنا گفته بودم برات غذای گیاهی درست می‌کنم. از یکی از پسرهای هتل پرسیدم که می‌شه از آشپزخونه یک ساعت استفاده کنم. بعد از کلی من و من و اینا گفت که بعد بهت می‌گم. بعد دلیل من و من رو البته فهمیدم. آشپزخونه از ساعت پنج تا شش مال من بود.
با بدختی بادمجون پیدا کردم. بقیه‌اش راحت پیدا شد. پسرها اومدند تو آشپزخونه کمک. البته خب یعنی بهشون گفتم بیایید چون من وقت ندارم. بعد رفتم نان گرم خریدم و اومدم. اما ساعت شش شده بود و من باید تخم مرغ‌ها رو می‌شکوندم روی میرزا قاسمی. دلیل من و من رو فهمیدم.
اینجا سیستم کست هنوز هست. جوونها می‌گن ما بهش اعتقاد نداریم، هرچند احتمالا مجبورند که با کسی در کست خودشون ازدواج کنند. اما برخی از بزرگ‌ترها هنوز معتقدند. این خانواده باهاراجی هم ظاهرا خیلی معتقد. مادر و مادر بزرگ و کسی که کار می‌کنه. اینا کست بالایی هستند و غذایی رو که کسی که کست پایین‌تر درست کنه نمی‌خورن. خارجی هم باشی که خود به خود خارج از کستی و بدتر. واسه همین خیلی با اکراه قبول کردند که من از آشپزخونه استفاده کنم به شرط اینکه همه چی رو بیرون بشورم و به همون تمیزی قبلی تحویل بدم.
پسرها به مادرشون گفته بودند که غذا گیاهی هست و گوشت نمی‌آد تو آشپزخونه. اما ظاهرا تخم مرغ هم ممنوع بود و اینا به من نگفته بودند. تخم‌مرغ‌ها رو نباید می‌ذاشتم زمین. زمین یعنی روی گاز. شکوندمش توی تابه روی مواد غذایی و بعد پسرها پوستش رو بردند بیرون. واقعا ترجیح می‌دادم اینا رو از اول بهم بگن. نه اینکه وقتی غذا در حال آماده شدن بود. الان مشکل دوتا بود، من بی‌اصل و نسب در آشپزخانه کست بالادستی اونهم با تخم‌مرغ.
قابلمه رو برداشتیم و رفتیم رو بالکنی و با همون نون خوردیم. هرچی ظرف و قاشق و چنگال کمتری استفاده می‌شد ،‌اینا کمتر دعوا می‌شدند. پدر و عمو هم اومدند و گفتند که خیلی خوبه اما باید بهش فلفل زد!
در هر حال غذا در نهایت مورد توجه و التفاقت مردان خانواده قرار گرفت، اما خشم و غضب زنان رو واسه من داشت. پسرها رفتند قابلمه رو تو حیاط شستند. اما من که بعید بدونم مامانه از قابلمهه استفاده کنه.
بهشون می‌گم به مامان بگید این از کست بالایی ایرانه. شاید قبول کنه. در هر حال ما مورد پسند زنان این خانواده قرار نگرفتیم. مادر بزرگ که به کریشنا گفته بود که من شبیه دخترهای نپالی هستم- و من هم گفتم یه دختر نپالی با این اندازه چشم پیدا کنید به من نشون بدید- امروز عصر بهشون گفته که این دخترهای خارجی باکره نیستند و نباید با من باشه. کریشنا هم گفته که دوست و راهنمای من هست و رابطه‌ای نداریم. ظاهرا مامانه هم به کریشنا گفته که یکی بهش گفته که دخترهای ایرانی از مردهای هندی و نپالی خوششون میاد و عقیده داشت که باید مواظب خودش باشه که من بهش آویزون نشم.
اینم از میرزا قاسمی و کست و شوهر نپالی

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.