سیزدهم آپریل دوهزار و یازده

اون دختره رو یادته
وقتای آژیر قرمز
تو پناهگاه می‌دیدیش
چشاش درشت بود
مامانش همش جیغ می‌زد
باباش هی دعا می‌خوند
خواهر کوچیکش هی گریه می‌کرد
شنیدی خل شد
گذاشتنش تو دیوونه خونه؟
می‌گفتن دکتر گفته بود با اون چشا نباس به ماه نگاه کنه
رو چشاش چشم‌بند می‌ذاشتن
اما بازم خل‌تر می‌شد
هفته پیش مرد
رفت صحرا
مار نیشش زد، مرد
رفته بود صحرا ماه ببینه

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.