هفتم مارس دوهزار و یازده

ع
شمع‌ها را روشن کرده، شراب را گذاشته کنارشان. لامپ‌ها خاموش، دست گل ارسالی از عزیزترین دو عالمم را گذاشته روی میز. الان یک ظرف لوبیا پلویی را که عطر زعفران و دارچینش خانه را برداشته داده به دستم. مرا فرستاده روی هوا و یک پتو انداخته روی پاهایم و خودش نشسته کنار تخت و تار می‌زند و می‌خواند. این «ع» دیوانه ما…مبارکی زن.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.