شب یلدا بود. سنفرانسیسکو بودیم. همان روزهای شوک اولیه من بود. باران سیلآسا میبارید. من و نگار تنها بودیم در خانه یکی از بچهها و همه شب جای دیگری دعوت بودیم. فکر کنم بقیه رفته بودند بیرون که بگردند. زیاد پیچیدیم و زیاد کشیدیم. خیلی زیاد. در آن حال پیاده راه افتادیم رفتیم جایی که مهمانی بود. خیس خیس رفتم تو و گفتم میایی راه برویم. میترسیدم بگویم. خیلی میترسیدم.، از او. گفت آره. با آنکه وسط بحثی بود. باز هم میترسیدم. آن روزها ترسناک بود. من از او میترسیدم. من بچه کوچکی شده بودم که از خواب بیدار شده و سقف خانهشان ریخته بود و هیچکس دیگر نبود که از او محافظت کند.
خیلی کشیده بودم. حرف میزد و من گریه میکردم. آن وقت توی آن گریه گفتم که میفهمم. گفتم همه حرفایش را، دغدغههایش راه، تصمیمش را، همه را میفهمم. درست میگفت. حتی وقتی گفت که دیگر عاشقم نیست را هم شنیدم و دیدم که چشمهایش چیز دیگری میگوید. ناراحت نبودم. گریه میکردم اما این از سختی حرف زدن بود، نه ناراحتی. گریه کردم. گفتم که میفهمم. گفتم که روزهای سخت میآید. اما تو باید بروی. باید بروی ببینی کجای این جهان میخواهی بیاستی. برو زندگی را تجربه کن. برو جوانی را تنهایی ببین. همه اینها را خواستم. برای او، برای خودم. از صمیم قلب. هنوز همدیگر را میخواستیم اما دیگر نمیشد. نمیشد. با آن صداقت روی مواد، همدیگر را بوسیدیم. زیر نور چراغ، زیر باران سیلآسا. عمیق، محکم، طولانی. خیلی طولانی. اندازه همه این هفت سال. با هم گریه میکردیم. خیلی طولانی. خیلی طولانی.
وقتی آمدیم تو، وقت شعر خوانی شب یلدا بود. انگشترم را انداختم توی کاسه آب. فال خوبی آمد. برای او اول و بعد برای من. نمیدانم کتاب فروغ از کجا نازل شد توی دست من. شاید کنار شومینه بود. شاید خودم آورده بودمش. نمیدانم. فقط یادم است که کنار بخاری، کف اتاق نشسته بودم و شروع کردم بلند بلند ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را خواندن. نگار آمد نشست توی بغلم. باهم می خوانیدم. بلند. با گریه. هر دو گریه میکردیم. شاید آدمهای دیگری هم در آن اتاق گریه میکردند. حال خیلی عجیبی بود. خیلی عجیب. خیلی ناب. غیر قابل تکرار. همه دنیا ساکت شده بود، کسی به ما کاری نداشت. من زندگیام را تمام کرده بودم. زندگیام را تمام کرده بودم و با فصل سرد، خودم میچکیدم روی فرش قرمز آن خانه.
آن روزها فکر میکردم چرا همه میگویند بهتر میشوی. چرا وقتی برای من اینقدر روشن است که ممکن نیست زنده بمانم و از لحاظ فیزیکی بدنم تاب نبودنش را نخواهد آورد، همه میگویند صبر کن. روزهای بعد، هرچه حرف زدم، ناله کردم، ضجه زدم فقط برای دل خودم بود نه برای او، نه برای ماندنش. آن شب زیر آن باران، زیر آن چراغ، در وانفسای آن بوسه طولانی طولانی طولانی، ما مرد. ما تمام شده بودیم و یک داستان شیرین هفتساله مزهاش ماند زیر زبان من. شیرین به اندازه همه لبخندهای وحید:، نازنینترین و عزیزترین.
امروز سیسالم شد. جان سالم به در بردم؟ نمیدانم. شاید ماندم که دوباره عاشق شوم، دوباره سرم را بالا بگیرم، دوباره دستهایم را باز کنم و پرواز کنم ، دوباره ببوسم و ببویم و بشناسم و بشکنم و عشقبازی کنم.
این پرواز مبارک است.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات