تنهایی خیلی خوب است. باید اعتراف کنم که حالا دیگر میترسم هیچ وقت نتوانم با کس دیگری زندگی کنم. به جای جای خانه کثیفم که نگاه میکنم خوشحال میشوم. شاید خندهدار باشد، اما همینکه احساس گناه نمیکنم که لباسهای مرا یکی دیگر باید توی کمدم- نه که بنده خدا حرفی میزد، من خودم انسان شرمگینی بودم- حس خوبی دارد. الان دارم فکر میکنم باید راهی باشد که جفتهای زندگی هرکدامشان در یک خانه زندگی کنند و هر وقت دلشان خواست بروند خانه خودشان و در را هم به روی هیچکس باز نکنند. فکر کنم اینطور زندگیها خیلی هم بیشتر دوام بیاورند. پیش دوستهایم غر میزنم که ما ماندهایم و شهر غریب و هیچ هیجان تازهای هم به سراغمان نمیآید، اما ته دلم فعلا از این بیکسی و آرامش راضیام.
زندگیام به شدت بیصداست. هیچ صدای موسیقی در آن نیست. در این خانه نه تلوزیون است و نه پخش صوت. صدای موتور یخچال تقریبا تنها صدایی است که اینجا به گوش من میرسد. یک هارد یک ترا بایتی موسیقی از دوستم گرفتم، اما دریغ از اینکه حتی یکبار به کامپیوتر وصلش کنم چه برسد به پخششان. روز اول گفته بودم که اسپیگر میخرم و یک پخش، اما صدا انگار اذیتم میکند. نمیتوانم با هیچ موسیقی ارتباط برقرار کنم. نه اینکه دوست نداشته باشم جایی پخش شود، اما هرگز این ضرورت را حس نکردم یا هیچ وقت فکر نکردم که الان باید موسیقی گوش کنم یا موسیقی لازمم. عجیب است. تقریبا هیچ کس را نمیشناسم که اینطور باشد.
تلوزیون هم که ندارم. از اخبار دنیا بالکل عقبم. دیشب که انتخابات بود، و به سلامتی دمکراتها دیگر کرسی نبود که از دست ندهند و حالا باید دست به دعا باشند که اوباما استیضاح نشود، تنها شبی بود که صفحه سی. ان. ان. را باز کردم. دروغ چرا، یکی دوبار شوی جان استوارت را هم دیدم. زندگی فرهنگی زیر صفر است. در تمام این مدت نه فیلمی دیدم، نه سینمایی رفتم و نه به قولم که بشینم این سریالهایی را که همه حرفشان را میزنند ببینم، عمل کردم. لاست را مثلا یا دکستر یا حتی خیلی قدیمیترها را. احساس خجالت میکنم وقتی زبان همه در گودر سریالی است و من اسم خیلی از اینها را نشنیدهام. زندگی فرهنگیام واقعا خراب است. البته کنسرت سعید شنبهزاده را بالاخره رفتم و میتوانم آن را بخشی از کارهای فرهنگیام بنامم!
یکی دو کتاب اضافه بر درسهایم هم خواندم. دمکراسی آیتالله کتاب تازه هومان مجد را از لحاظ روایتِ تا حدی درونِ نظامی اش و تاریخنگاری جنبش سبزیاش خوب بود، اما مسلما کتاب تاریخی نبود. خوب هم شد که یوسا نوبل را برد که من بالاخره این کتاب «دختر بد»اش را بخوانم. اینقدر رمان نخواندم که لذت رمانخوانی یادم رفته.
هنوز دلم میخواهد بتوانم به زبان فارسی مطالب، هرچند کوتاه آموزشی/ اجتماعی/ مرتبط با درسهایم بنویسم. اما به یک پاراگراف به آخر نرسیده ولش میکنم. یا احساس میکنم که نگاه از بالا به پایین مزخرفی توی نوشته است، یا فکر میکنم که ترجمه مستقیم افکارم به زبان انگلیسی است، یا اینکه اصلا به چه دردی میخورند یا اینکه اصلا اینها آیا در جامعه و فضای امروز ایران معنا دارند یا نه. میدانم که اینجا هم نمیشود. اگر باشد باید یک فضای دیگری باشد.
از شنا هم بگویم که بالاخره یک دور کامل استخر را توانستم بروم. یعنی بروم و برگردم و بعد احساس کردم ورژن ایرانی مایکل فِلپس هستم. روزها باید ساعت هشت از خانه بروم بیرون که به اتوبوس برسم و معمولا شبها هم ساعت نه بعد از شنا برمیگردم. همهاش هم درس خواندن نیست. این وسط کار هم میکنم، با همشاگردیها غیبت استادها را هم میکنیم، کتاب خواندن کنار اقیانوس هم هست و البته شنا. برای ترم بعد هم اول کلاسهای شنا را گرفتم و بعد سمینارها را بر اساس ساعت آن انتخاب کردم. از آن ور بوم افتادن، این است. زندگی به همین خلاصه شده. نمیدانم این همه تنهایی و هیچ هیجان تازهای نداشتن خوب است یا نه، اما فعلا لذتخش است تا وقتی حوصلهام از این هم سر برود.
-
بایگانی
- جولای 2023
- ژوئن 2020
- می 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- سپتامبر 2019
- جولای 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- اکتبر 2018
- سپتامبر 2018
- آگوست 2018
- جولای 2018
- آوریل 2018
- مارس 2018
- فوریه 2018
- ژانویه 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- می 2017
- آوریل 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- جولای 2016
- ژوئن 2016
- می 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- فوریه 2016
- ژانویه 2016
- دسامبر 2015
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- جولای 2015
- ژوئن 2015
- می 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- می 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
- سپتامبر 2010
- آگوست 2010
- جولای 2010
- ژوئن 2010
- می 2010
- آوریل 2010
- مارس 2010
- فوریه 2010
- ژانویه 2010
- دسامبر 2009
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- سپتامبر 2009
- آگوست 2009
- جولای 2009
- ژوئن 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- فوریه 2009
- ژانویه 2009
- دسامبر 2008
- نوامبر 2008
- اکتبر 2008
- سپتامبر 2008
- آگوست 2008
- جولای 2008
- ژوئن 2008
- می 2008
- آوریل 2008
- مارس 2008
- فوریه 2008
- ژانویه 2008
- دسامبر 2007
- نوامبر 2007
- اکتبر 2007
- سپتامبر 2007
- آگوست 2007
- جولای 2007
- ژوئن 2007
- می 2007
- آوریل 2007
- مارس 2007
- فوریه 2007
- ژانویه 2007
- دسامبر 2006
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
- جولای 2006
- ژوئن 2006
- می 2006
- آوریل 2006
- مارس 2006
-
اطلاعات