پنج سال گذشت

ازدواج بنیان مزخرفی است. بگذارید یک‌جور دیگر بگویم. بنیان ازدواج شاید برای خیلی‌ها دیگر کارکردی نداشته‌ باشد. ما آدم‌های دنیای ارتباطات و تغییر، سخت دیگر بتوانیم با همان قرارداد‌ یک‌نفر و برای تمام عمر زندگی‌ کنیم. کسی هم البته نگفته که همه ازدواج‌ها باید تا آخر عمر،‌ حداقل یکی از طرفین، باقی بماند. می‌شود به راحتی جدا شد یا ماند و آدم‌های دیگر را وارد کرد. اما آن پیمانی که به نام ازدواج بسته‌ می‌شود و قولی که دو طرف می‌دهند،تعریفش برای تمام عمر و با همان نفر اولیه است.
آدم‌ها عوض می‌شوند. جهت این عوض شدن همیشه یکسان نیست. من آدم ده سال پیش، پنج سال پیش و حتی سال قبل نیستم. قرار هم نیست باشم. قولی که من، مثلا، در بیست سالگی در مورد خودم دادم حالا در سی‌سالگی چقدر می‌تواند ارزشمند باشد؟ یا اگر من به عقب برگردم بازهم همان قول را می‌دهم؟ داخل همان قراردادهایی که در آن سال‌ها، برای آینده خودم، بستم می‌شدم؟ در مورد خود من جواب همه این‌ها منفی است و خوشحالم که می‌گویم نه.
به دوستانی که آنقدر به من نزدیکند که از ازدواج بپرسند، بدون تردید می‌گویم این‌کار را نکنند و این نسخه قاطع پیچیدن سخت است. باید هزار جور شرایط را در نظر گرفت: می‌خواهند، اما نمی‌توانند باهم زندگی کنند، یکی این سر دنیاست یکی آن‌ورش، یکی‌شان بچه در چهارچوب ازدواج می‌خواهد و یکی زیر فشار خانواده است و جامعه باهم زندگی‌کردنشان را قبول نمی‌کند و غیره. اما اگر بازهم نظر مرا بپرسند می‌گویم اصل این قرارداد اشتباه است؛ هرچند باید با جوامعی جنگید که بسیاری از مزیت‌هایش، اجتماعی و اقتصادی، برای افراد مزدوج است. جوابی هم برای پس حالا با این شرایط چه کنیم، ندارم.
اما جواب خوبی برایشان دارم وقتی می‌پرسند تو که لالایی بلدی پس چرا خودت جدا نشدی. الان فکر می‌کنم، و این شاید بازهم عوض شود، که اگر به عقب برگردم، تن به این ازدواج و هیچ قرارداد مادام‌العمری نمی‌دادم. قولی حتی برای یک روز بعد نمی‌دادم و نمی‌گفتم تنها تو و برای تمام عمر تو. اما تا وقتی هنوز، مثل چند روز پیش، مچ خودم را می‌گیرم* که چطور بی‌تاب و دلتنگش می‌شوم و چطور خودش را برای حرف زدن و درددل کردن و نوازش و عشق‌بازی می‌خواهم، می‌مانم. انتخاب فعلی من، برای »زندگی زیر یک سقف« بازهم خودش است و می‌دانم این شاید یک روز، برای هر کدام از ما، تغییر کند.
*اینطور وقت‌ها ترسناک می‌شوم از شدت خواستنش و این خود عاشقم هنوز تازه است و نو.

این نوشته در بلوط ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.