اقامون سیزیف

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

نکته اش میره توی لوپ: که سرنوشت سیزیف توش این بوده که سیزیف یه روز میگه اقا خدافس ما نیستیم، یا این هم جزیی از بازی سرنوشته که اینو میگه. میره تو لوپ دیگه

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یک عدد سیزیف مایل به تغییر نام و سرنوشت است.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

اقا جان! نکبت! بدبخت!
لااقل داری خیال بافی میکنی خیال کن اون میاد بغلت میکنه. تو خیالاتت هم تو باس بری دستشو بکشی؟
این که دیگه دست خودته که نکبت!

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

چه قشنگه ادم تصمیم بگیره که یه شب مریض بشه و بعد کسی باشه این واقعیت تو رو قبول کنه که واقعیت خودش نیست و از آدم مریض داری واقعی کنه.
خیلی عالیه. های که باشی بهترم هست.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

من قدیما که قرصای افسردگی اینطوری کرختم نکرده بودند، سپتامبر و اکتبر شاعر می‌شدم. خیلی جدی. حالا زده به سرم یکی دو ماه قرص نخورم، بلکم شعری گفتیم، عاشقی چیزی شدیم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

There is something running in the air calling me

lets jump

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

I need to see a therapist, I need to see my therapist. The one that I dont have

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

تمام آخر هفته را کار کردم. روزی دوازده‌ ساعت. شماره تازه منتشر شد. من نابود شدم. فردا می‌روم یک سفر کوتاه به کالیفرنیا و زود برمی‌گردم. الان از آن ماه‌های زندگی است که هی باید صبر کنم یک دوره‌ای تمام شود. شماره منتشر شود، وام جور شود، خانه تازه پیدا شود. از آن وقت‌ها است که همه چیز روی «پاز» است که اینها اگر تمام شوند حالم خوب می‌شود. پیش‌ترها که به این وضع دچار می‌شدم آنقدر هر بار اتفاق تازه می‌افتاد که یک روزی دیدم از شدت افسردگی و اضظراب نمی‌توانم از تختم بیرون بیایم. مازوخیزم که سر و دم ندارد. همین منم.

منتشرشده در بلوط | دیدگاه‌ها برای بسته هستند