به مریم می گفتم که ببین من از این بیکلافکی که خودم هم نمیدانم چیست خسته شده ام. البته کلمه من خسته شده ام نبود. این بود که این چیزی که هست. فکر می کنم خودم میخواهم بگویم خسته شده ام اما واقعیت این است که اگر هر طور دیگر بود هم خسته میشدم. این وضعیت این مرگ است. عین درد است و من باز به آن رسیدم. چون فکر میکنم هر چیز دیگری هم همین است.
این بود که یک روز عصر روز تعطیل باز ما های روی بی بریج بودیم که من یک لحظه فکر کردم که ما داریم می رویم خسوف ماه سرخ را نگاه کنیم. همان شبی بود که ماه سرخ بود و خسوف شده بود. ما داشتیم میرفتیم یک جایی توی شهر روی تپه توی پارک دولارس خسوف ببینیم. بعدش هم قرار بود برویم یک مهمانی کاستوم پوش در خیابان فولسوم. در کلاب گاو مقدس. روز قبلش رفته بودیم کاستوم خریده بودیم. کاستوم سکسی. فکر کردم همه اینها یعنی خرید کاستوم و رفتن توی پارک نشستن و خسوف دیدن و بعد هم در آن مهمانی با هم رقصیدن خیلی کارهای رومانتیکی هستند که احتمالا اگر با هر کس دیگری بود من فکر میکردم خب دارم با این آدم دیت میکنم که همچین کارهایی با هم انجام میدهیم. اما با او حتی به ذهنم هم خطور نمیکند که داریم کار رومانتیک میکنیم. معنای رومانتیک برای من ندارد. یعنی رومانیتک نیست. فقط دوستانه است. نمیدانم کجای زندگی هم ایستاده ایم و این هم دردناک است هم هیجان انگیز شاید هم بیشتر اعصاب خورد کن. بسته به این است که حال من حین زمان تحلیل وضع چطور باشد.
اما حرف مریم این بود که شاید این برای ما همان رومنس برای بقیه است. شاید قرار نیست ما از ان چیزی که بقیه اسمش را رومانس میگذارندو زود ازش خسته میشوند خوشمان بیاید یا بخواهیم آن را بکنیم و بعد زودی خسته شویم و شاید برای همین است که هنوز بعد از چهار سال خسته نشده ایم برویم خسوف ببنینیم. چون فکر نمیکنم آدم بعد از چهار سال با یکی ماندن ساعتها در ترافیک بماند که برود خسوف ببیند و از سرما یخ بزند. نمیدانم. هر چه است گاهی اعصاب خوردن کن است گاهی عادی گاهی خسته کننده و فرسایشی و گاهی هم هیجان انگیز. گاهی هم دلتنگی برای شنیدن حرفهای هر چند زرد عاشقانه.
اما این نه سال وبلاگ نوشتن یک خاصیت هم داشته باشد این است که ادم گذشته اش جلوی رویش است و به خودش می گوید اگر از اینها نمردم از این هم نمی میرم. واقعا یک وقتهایی فکر میکنم چقدر یک دورانی فکر می کردم از لحاظ فیزیکی توانایی کشیدن وضعم را ندارم بود و آن هم تمام شد. همه چیز تمام میشود. منتنها مدلش و زمانش فرق میکند. به همین سادگی. بعد از آن هم آدم بالاخره از به گا رفتگی در میاید. آنهم برای هر کسی یک مدلی دارد و یک زمانی. اما به گا رفتگی مطلق نیست و تمام میشود یک زمانی. همانطور که همان چیز خوب یک وقتی تمام شد.
ما جان سخت تر از این حرف هاییم. آدمیزاد جان سخت تر از این حرفهاست.