شما میدانستید که لورکا جان من است؟
البته این دلیل نمیشود که خنگترین سگ جهان نباشد. من مادری هستم که با ضعفهای بچه ام کنار آمده ام و آنها را هم قشنگ میبینیم. لورکا فارست گامپ سگهای جهان است. یعنی اگر قرار بود الان برایش اسم انتخاب میکردم بی تردید اسمش را میگذاشتم فارست گامپ. احمق است. (بماند که من ته دلم فکر می کنم آنقدر باهوش است که خودش را به حماقت می زند ولی بقیه که او را میشناسند به شدت با این نظر من مخالف اند) و مخالفت سر سختی با هر چه که باید یاد بگیرد دارد.
اما خب احمق قشنگی است و خیلی سخت است سگ احمق قشنگ را دوست نداشت.
عصر بود هوا عالی. هوای مهر ماهی. آمدم خانه گفتم پاشو بچه ها را ببریم لب دریا. رفتیم اول داروخانه علف خریدیم بعد رفتیم یک ساحل قشنگی نزدیک خانه نشستیم توی شنها. خیلی آبحو به طور دست. لوسی و لورکا هم داشتند توی شنها می دویدند. سه دقیقه هم نشده بود هنوز کونمان را زمین نگذاشته بودیم و نگاهمان تازه رفته بود سمت غروب یک یک دفعه دیدم دارد خودش را به مجلابی از مرجانهای به ساحل آمده می مالد رفتم دیدم پر از کرم شده. و بوی لحن تمام جانش را گرفته. گفتم بی خیال حالا بذار بمالد دیدم اصلا نمیشود بو را تحمل کرد. من ادم بد دلی نیستم. بو خیلی اذیتم نمیکند اما این اصلا چیزی نبود که بشود حتی از فاصله هم تحمل کرد. آنقدر بویش زیاد بود گه مجبور بشدیم برگردیم برویم حضرتشان در مغازه سگ شویی سه بار بسابیم و تمام وجود من عوضش بو بگیرد تا بتوانیم برویم توی ماشین.
توی راه برگشت گفتم میدانی بدبختی چیست. بدبختی این است که اینقدر خنگ است حالی اش نمیشود این همه بدبختی شستنشش به خاطر آن مالیدن به لجن ها بود. دفعه بعد باز می رود می مالد خودش را.
فارست گامپ من