من مسیح علینژاد رو دوست دارم. خیلی. خیلی زیاد. ستایشش میکنم. اما این ستایش از جنس بت نیست. از جنس دوست داشتنه. من عمیقا این زن رو دوست دارم. حرف الان هم نیست که عکسش روی مجله ووگ چاپ شده. از اولین باری که دیدمش و با هم مازندرانی حرف زدیم این حس رو دارم. به خاطر مازندرانی حرف زدن هم نیست. به خاطر زن بودنش و به خاطر اینکه داره برای حقوق زنها کار میکنه هم نیست. برای اینه که این آدم قدرت کلمه رو، قدرت رسانه رو فهمیده. بیشتر از هر چیز قدرت حرف زدن رو فهمیده. میدونه که باید گفت . باید نوشت، باید نوشت باید نوشت. کلمه قدرت داره. من فکر میکنم مسیح داره این قدرت رو دوباره به یاد ماها میاره.
* من مدتهاست لال شدم. نمیتونم بنویسم. حرفام مستقیم برگشت میخورن به خودم. به یه «خب که چی» بزرگ رسیدم. نه برای هدف و آرمان، که حتی برای حرفهای روزانه. این بلاگ یک ماه پیش نه ساله شد. نه سال اینجا ….نمیتونم بنویسم. همین. نمیتونم. بغض لعنتی.