پرسیدم خب سفر چطور بود. گفت خوب بود خیلی. خوش گذشت. گفتم خب؟ گفت خب چی؟ گفتم خب دیگه چی؟ گفت خب دریا قشنگ بود. کلی خندیدیم. جاده خوب بود. عشقبازیمون خوب بود. بعد یک نگاهی به من کرد. گفتم. خب؟ گفت زهر مار. تو که انتظار نداری جزییات تعریف کنم.
گفتم یادت نمونده که بخوای تعریف کنی و خودت هم خوب میدونی که یادت نمونده و میدونی چرا یادت نمونده و حالا عذاب وجدان هم بگیری که یادت نمونده فایده نداره. چون اصلا حواس تو به جزییات نبوده. جزییاتی نبوده چون. رفتی، میریم، که سه روز بدبختیهامون یادت بره. که به اون خوش بگذره. که به خودمون مثلا خوش بگذره. منتها چرا خوش بگذره؟ چون که بتونی بگیم ای ول. ما هم نمردیم مثل بقیه آدما سه روز با یکی رفتیم سفر. دم به دم با هم خوابیدیم، بوسیدیم، غذای خوب خوردیم. لب دریا قدم زدیم دست تو دست هم. خیلی رومانتیک. منتها یک کلمه از حرفایی که میزنیم یادمون نیست. چون این حرفا هیچ فرقی با حرفهایی که روزانه میزنیم نداره. با همون حرفای پشت چت، پشت تلفن، تو ماشین، تو خونه توی تخت. فرقی نداره حالا منظره ساختمون روبه رویی باشه یا دریا. یه عملی خیلی اتوماتیک- و البته لذتبخش- انجام میشه. تو الان بیا به من بگو مزه لبهاش لب دریا فرق داشت. اصلا فرق هم نداشت. اما تو یادت مونده که چطوری شروع کردید به بوسیدن. الان میتونی فرم لبهاشو تصور کنی، چشماتو ببنید مزهاش یادت میاد. تو مسیر دستاش رو روی تنت یادت مونده و نه واسه من، واسه خودت میتونی شرح بدی که چطور به هم پیچیدیت. همونجوری که اگه الان ازت بپرسم با فلانی چطور بود( صد سال پیش) میتونی لحظه به لحظهاش رو استادانه برام شرح بدی. شاعر میشی وقتی ازش حرف میزنی. مهم نیست چقدر مست و های بودی، اما همه چی خیلی شفاف یادته، چون هزار بار اونو نشخوار کردی. چون هنوز وقتی بهش فکر میکنی شکمت میپیچه، چون دردش یادت مونده. چون هنوز میتونی چشماتو ببندی و غرق لذت بشی از یک اتفاقی که صد سال پیش افتاده. نه کنار دریا، نه تو ویلای فلان، نه تو فلان جاده، که تو خونه دانشجویات کنار سه تا همخونه دیگه.
منتها ماها لازم داریم سه روز بریم هزار دلار خرج کنیم که غروب رو لب دریا ببینیم و بعد بیایم بگیم سفر رومانتیک بود. رومانتیک مای اس!