فکر میکردم که اگر الان یک تصویر ببینم از تو که داری کسی را میبوسی، تنگ بغل کردهای و داری کسی را میبوسی، حالم چطور میشود. خودم میدانم از کجا به این تفکر رسیدم اما نمیخواهم توضیح دهم. مهم این است که داشتم به این فکر میکردم. بعد دیدم هیچم نمیشود. یعنی تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که یک موقعیعت خیلی خصوصی است و من نباید آنجا باشم. همانطور که اگر x و y همدیگر را میبوسیدند من نباید آنجا میبودم. چشمهایم را باز کردم که مثل این بود که در اتاق را ببندم.
اگر یک روز حسم تغییر کرد و دیدم که خشم و حسادت جای تمدن* را گرفت و من همانجا توی چارچوب در ماندم و گذاشتم که اشکهایم جاری شود و هق هق کردم که چرا، و خواستم که جای آن آدم باشم، حتما بهت میگویم.
*میدانی که هیچ اعتقادی به این مدل تمدن ندارم منِ تمامیتخواه وقتی که عاشق میشوم.