یکشنهاست و من سر کارم. هوا ابریه. مدیر اینجا (نه صاحبش) تا حالا پنج دفعه گفته که صاحب مغازه تا عصر نمیاد چون دومین تولد نوه یک سالهاش هست. نمیدونم چرا اینو با غیظ میگه. خیلی آقای جالبیه. هم سن و سال بابامه اما به طرز غریبی احتیاج به توجه صاحب مغازه داره. یعنی قشنگ قهر میکنه مثل بچهها. اون سری یه کمپین آنلاین درست کردم. بعد صاب مغازه ازم تکستی تشکر کرد، منم نوشتم که کار مشترک من و استیو (همین آقاهه)بود. البته نبود، اما من فکر کردم باید تعارف کنم. بعد ریسم گفت که من که میدونم کار تو بوده اما ای ول که گفتی استیو هم بوده (حالا یه چیزی تو این مایهها مثلا). بعد من با خنده تکست رو به استیو نشون دادم! آقا الم شنگه به پا شد ظاهرا بعدش. بعد من روحم بیخبر هفته بعد اومدم دیدم کلی طفلک صاحبمون نشسته بهش توجه کرده! اینم از بساط روز یکشنبه ما. من دارم عکاسی میکنم واسه وبسایت سمساریمون.
از اون یکشنبه ابریهاست که آدم باس قورمه سبزی با پیاز و ماست بخوره و بعد تخت بگیره بخوابه. مرگ بر کار.