گفت خونه سنتاباربارات رومانتیک بود، خونه اینجات، حس خونه داره.
نگفتم که ما اونجا رمانتیک بودیم، اینجا عین زن و شوهر. همهاش باهم وقت میگذرونیم، واسه هم غذا میپزیم/ میخریم، خونه رو واسم تمییز میکنه، لورکا رو میبره میگردونه، دلمه بین جفتمونه، با هم با بقیه معاشرت میکنیم، یه وقتایی سکس واسه رفع احتیاجه یه وقتایی کلی حس و حال داره، با هم فیلم و سریال میبینیم، در مورد دوا درمونامون، در مورد روزامون حرف میزنیم، غیبت بقیه رو میکنیم، با هم بقیه رو میپیچونیم یا دعوت میکنیم. عوض هم خرید میکنیم، بنزین میزنیم، دعوا میکنیم، غر میزنیم….حالا گیرم که با هم زندگی نمیکنیم، اما هر روز هفته همو میبنیم. اما …دیگه رومانتیک نیست، دیگه عاشق نیستیم. دیگه اصلا از جانی دپ قشنگتر نیست، اصلا هم قربون صدقه دست و پای بلوریش نمیرم. دیگه مهم نیست الان بهش جواب بدم یا نه…
یه ورمون باید عاشق بشه که بکشه بیرون. دلم میخواد من باشم.