آشوب است. دلم آشوب است. همه چی آشوب است. قهوه نمیخورم. همهاش تا ده میشمارم. بیشتر. تا صد میشمارم. آرام نمیشوم. نکن. لامصب نکن. ابرو نمانده. ابروی سمت چپ باز رفته. آشوب است که میبارد به دلم. امشب میآید. من خوب نیستم. پریودم. امروز صبح فکر کردم نمیآید. نمیرسد. خودم را آماده کرده بود. وقتی جواب نمیداد میدانستم که نمیرسد. خودم را آماده کردم که وقتی گفت که نرسیده بگویم که «دونت بادر یورسلف انی مور.» خیلی راحت خودم را آماده کرده بودم که بگویم. پتو را کشیدم روی خودم. به خودم فحش دادم که بدبخت. از اولش که میدانستی آخرش همین دونت بادر یورسلف انی مور است. چرا فکر کردی که اینطور نیست. بعد پشیمان شدم که چرا هزار بار زنگ زدم که برسد. معلوم بود که نمیرسد. من خوابم برد. خیلی آرام خوابم برد. انگار آشوب تمام شده بود. انگار خیالم راحت بود که میروم سر کار و خرید هم لازم نیست بکنم. یخچال خالی هم ماند، ماند. بعد نوشت که رسیده است. که می رسد. نمیدانم ته دلم خوشحال شد یا نه. دلم سیگار میخواست. خانه خودم نبودم. دلم نمیخواست توی هال مردم سیگار بکشم. چرا ملت دلشان نمیخواهد کسی در هال خانهشان سیگار بکشد؟
قهوه نخوردم. نمیخورم دیگر. بی قهوه هم قرار ندارم. ولبیروترین را نمیشود نخورد. نوویجیل را نمیشود نخورد. (اینها داروهای دردهای بیدرمان منانند. لینک ویکی باید بدهم. حال ندارم). باید شکمم خالی نباشد. قهوه هم نخورم که اینطور آشوب نشوم. دکتر میگوید این بیشفعالیات مال گرفتاری ذهنیاست. مال اعصاب است. مال قهوه نیست. اینها هم یک چیزی یاد گرفتهاند. هر چیزی را که نمیتوانند تشخیص بدهند میاندازند گردن اعصاب. وگرنه من چرا باید عصبی باشم. هر ماه که دارم اینقدر پول دارو میدهم. کارم خوب است. قراردادم را هم که تمدید کردم. خانه هم که دارم. اصلا چرا باید عصبی باشم.
دکترها نفهم شدهاند. تقصیر کارخانههای دارو سازی است. چرا نمیشود یک دارویی به ابرو زد که زود در بیاید. آشوب دارم.