قرار شد برای خانه یاشار طرح داخلی بدهم. از کی تا به حال طراحی داخلی هم میکنم، نمیدانم. بیکاری که بزند به کله آدم بافتنی و آشپزی و جواهر سازی و نجاری و طراحی داخلی هم میکند. ببینید چقدر تنهایی دی سی کار یاد من داد. افتادیم دور شهر برای اینکه یک میز برایش پیدا کنیم. سر از یک مغازه در آوردیم که اول فکر میکردیم وسایل دستدوم میفروشد. اما اینطور نبود. جیمز- صاحب مغازه/ کارگاه چند آدرس داد که برویم به آنجاها سر بزنیم.
یک کارگاه بزرگ بود. با میز کاری در ته کارگاه و یک مغلمهای از چوب و فلز به در و پیکر کارگاه آویزان. یک عکس صدام هم یک گوشه دیوار بود. گفت که از یک مغازه دستدوم پیدایش کرده. رفتیم از در برویم بیرون، همینطوری گفتم کسی را نمیخواهی آخر هفتهها بیاید اینجا مجانی کار کند؟ گفت که ایمیل بزن و بگو چرا میخواهی اینکار را بکنی. بعدا بهم گفت که فکر نمیکرده ایمیل بزنم.
این شده است که دوماهی است که من تمام هفته منتظرم آخر هفته بشود که بروم کارگاه. تا حالا کار با انواع اره برقی، سمباده، دریل، رنگ و روغن، و چیزهای دیگر را یادگرفتم. پادویی و جارو کردن کف زمین و برو ناهار و قهوه بخر را هم که از قبل بلد بودم. یک لباس سبز کار (از این سرهمیها) میپوشم با چکمه کار. اما با رژ صورتی جیغ و اغلب یک گل سر. مطمئن هم هستم که ناخنهایم هم لاک زده باشد. نمیدانم. اما یک تضاد غریبی این رنگ صورتی و گلسر و لاک جیغ دارد با جنس کارگاه که خوشم میآید. اصلا مرا با رنگ صورتی (آنهم صورتی جیغ) آشتی داده. رژ لب و سرگرمی به یک طرف، جیمز آدم شناخته شدهای است در این جمع طراحان و هنرمندان دیسی. این شده که در همین دوماه با کلی آدم جالب آشنا شدهام. حالا قرار است بروم یک جا عکاسی هم بکنم. سیستم فعلا نوک زدن به هر جایی و هر کاری است. اما بدی هم نیست. خوب است که آشپزی و نجاری و بافتنی و همه اینها را دارم تمرین میکنم. اصلا هم به این عقیده ندارم حالا برو یکی را تا آخر یادبگیر. آخر ندارد. هر کدام را آدم بخواهد برود تا آخر، که مثلا زندگیاش را از آن تامین کند، مثل هر کار دیگری فقط میشود کار. اوایل احساس گناه میکردم از این شاخه به آن شاخه، اما حالا شاخهها را دوست دارم.
دیروز جیمز یک میز درب و داغون پیدا کرد کنار یک سطل آشغالی. آورد مغازه. سه تا صندلی از قبل توی مغازه بود. همه را سمباده کشیدم (فلزی بودند)، بعد رنگشان کردم. یک شیشه خریدم شش دلار گذاشتم روی میز، با مفتولهای سیمی یک گلدان گل سیمی درست کردم، یک تابلو هم گذاشتم کنارش و این شد نتیجه کار امروز. هنوز فروش نرفته، اما ما نشستیم دورش و شراب خوبی خوردیم.
چقدر خوب است که بهار آمده. امروز بالاخره بوی بهار را میشد حس کرد.